امروز صبح با ماشین یک پسرک جوان تصادف کردم
قضیه از این قرار بود که تو بزرگراه رسالت
راهم را مستقیم می رفتم
که یارو شروع کرد به سمت راست منحرف شدن
یک بار بوق زدم
دوباره بوق زدم
ولی خوب اون داشت می اومد
من هم مستقیم می رفتم
آینه بغل ماشین گرفت به آینه بابا
گازشو گرفت پیچید جلوم که آینه منو شکستی باید خسارت بدی
وسط بزرگراه گفت باید واستی افسر بیاد
گفتم بابات خوب ننت خوب کار دارم
میریم بیمه خسارتتو میده
گفت نه
منم گفتم آینت اصلا شکسته بوده
کی گفته من زدم شکستم
خلاصه
گفتم وا نمی ایستم
برو شکایت کن
گفت من سپاهی هستم
میدم ماشینتو بخوابونن
گفتم از خدامه
خرجم کم میشه
بعدشم
سپاهی هستی برای خودت و ننتی
به من چه
خلاصه شماره ماشین منو برداشت
منم بهش گفتم
به تخم مبارک!
وقتی راه افتادم کلی عصبانی بودم
بی شعور
باعث شد دهنم به مزخرفات باز بشه
مدت ها بود که جدی بد و بیراه نگفته بودم
هر چند به تخم مبارک بد و بیراه بدی نیست
ولی خوب آدم هر چی از این چیزها دور بمونه بهتره
هر چند که باید بدترین فحش ها رو هم بلد باشه
شاید به کار اومد
ولی هنر اینه که بدونی و استفاده نکنی
خلاصش
الان خیلی عصبی و خشمگین نشستم اینجا
می نویسم که تخلیه شم
...
آخیش
آرش
No comments:
Post a Comment