Tuesday, October 28, 2003

امروز صبح با ماشین یک پسرک جوان تصادف کردم
قضیه از این قرار بود که تو بزرگراه رسالت
راهم را مستقیم می رفتم
که یارو شروع کرد به سمت راست منحرف شدن
یک بار بوق زدم
دوباره بوق زدم
ولی خوب اون داشت می اومد
من هم مستقیم می رفتم
آینه بغل ماشین گرفت به آینه بابا
گازشو گرفت پیچید جلوم که آینه منو شکستی باید خسارت بدی
وسط بزرگراه گفت باید واستی افسر بیاد
گفتم بابات خوب ننت خوب کار دارم
میریم بیمه خسارتتو میده
گفت نه
منم گفتم آینت اصلا شکسته بوده
کی گفته من زدم شکستم
خلاصه
گفتم وا نمی ایستم
برو شکایت کن
گفت من سپاهی هستم
میدم ماشینتو بخوابونن
گفتم از خدامه
خرجم کم میشه
بعدشم
سپاهی هستی برای خودت و ننتی
به من چه
خلاصه شماره ماشین منو برداشت
منم بهش گفتم
به تخم مبارک!
وقتی راه افتادم کلی عصبانی بودم
بی شعور
باعث شد دهنم به مزخرفات باز بشه
مدت ها بود که جدی بد و بیراه نگفته بودم
هر چند به تخم مبارک بد و بیراه بدی نیست
ولی خوب آدم هر چی از این چیزها دور بمونه بهتره
هر چند که باید بدترین فحش ها رو هم بلد باشه
شاید به کار اومد
ولی هنر اینه که بدونی و استفاده نکنی
خلاصش
الان خیلی عصبی و خشمگین نشستم اینجا
می نویسم که تخلیه شم
...
آخیش

آرش

No comments: