Saturday, October 04, 2003

به یاد محمود
صبح اول وقت تو راه شرکت بودم
کلی کار داشتم
با یک مهندس محترم تو شرکت قرار داشتم
به یک دوست عزیز قول داده بودم تا کمکی هر چند کوچک بنمایم
ولی
آوار خبری بد چنان تکانم داد که نگو و نپرس
موبایل بابا که زنگ زد و تلفن از خانه بود
آوار فرو ریخت
محمود دیگر نبود
صبح اول وقت
درست در اولین سالگرد ازدواجش
محمود
محمودی که تنها شش ماه از من کوچک تر بود
ما را ترک کرد
نمی دانم چگونه در مسیر بازگشتم
چطور مادرم را برداشتم و چگونه به بیمارستان مهر رسیدم
جایی که محمود هنوز در آن زندانی است
باید جسد تحویل پزشکی قانونی شود
آری محمود
جوان سرزنده و جذاب
جوانی متعهد و متاهل
دیگر نیست
در تمام این روزها
هر وقت می دیدمش
قسمم می داد که مرا رها کن
همسرم را درمان کنید
هر چه او لازم دارد تهیه کنید
او امانت در دست من بود
و امانت است
از امروز
باید بکوشیم
او را حفظ نماییم
او اکنون هم خودش است و هم محمود
باید بماند
*******************
امروز خیلی روز بدی بود
با آوار مرگ محمود آغاز شد
به بد قولی من
حرص خوردن دوستی عزیز
عقب ماندن از کارهای شرکت
افسردگی مجدد
انجامید
امشب به خیر ختم شود
*******************
من باید خیلی شدید معذرت بخواهم
عزیزی را زجر داده ام
طاقت ریزش اشک دوستان را ندارم
بالاخص که
باعث ریزش اشک من بوده باشم
معذرت می خواهم
هر چند که معذرت خشک و خالی دردی را دوا نخواهد کرد
امروز هم باید وجدان درد داشته باشم برای رنجاندن عزیزم
و هم باید اشک بریزم برای محمود

آرش

No comments: