آن هنگام که نیستم
خود نوع دیگری از بودن است.
زرتشت
هیچگاه خداحافظی را دوست نداشته ام و همیشه سعی کرده ام از لحظه خداحافظی فرار کنم. آخرین باری که مرجان را دیدم و می خواست خداحافظی کند بحث چنان عوض شد که انگار نه انگار که این آخرین دیدار است. نمیدانم باید گاهی از تردید گذشت و گام در راه نهاد. ÷یش رو هر چند ظلمات هر چند مشکلات باید رفت.
امشب بار سفر می بندم
تهی از هر آنچه می خواهم
پر از خواست های تو
به دنبالت
گرد شهر خواهم گست
سراغت خواهم گرفت
خواهم آمد
سرشار از نیاز
تمامی سرمایه ام را خواهم آورد
قلبی قلب
با تنی بیمار و روحی خسته
همه را در راهت خواهم داد
بی چراغ خواهمت یافت
و آنگاه
نمازت می کنم و نیاز خویش خواهم خواست
امشب
همین امشب
یک امشب را برای نیازت دارم
امشب است که سر بر بالینت می نهم
راز نگفته فاش می کنم
و نیاز خویش می خواهم
هیهات
اگر نیازم بر نیاوری!
که این بزرگ بت کبریایی خود خرد خواهم کرد
و آنگاه بر مزارت
به سوگ خویش خواهم ایستاد
آرش
No comments:
Post a Comment