دو روزی میشود که منتظر یک شماره عین سگ له له می زنم
یکی نیست بگه بابا خل و چل وقتی حرف دهنتو نمی فهمی این طوری گند میزنی
آخه الاغ تو که حرف دهنتو نمی فهمی بیخود می کنی عرعر می زنی
ولی به خدا من منظور بدی نداشتم
تازه هم به تعداد آدم های دنیا عدم وجود تفاهم و درک متقابل وجود دارد این را من می توانم با منبع و ماخذ علمی به شما ثابت کنم
حالا هم اتفاقی نیفتاده همیشه می توان بار سنگین اشتباهات را به دوش کشید و گفت اگر اشتباهی از من سر زده یا گه زیادتر از دهنم خورده ام بخشش از بزرگان است!
نه داره کم کمک از خودم خوشم میاد همینطوری پیش بره برای خودم جای یکی چند تا نوشابه باز می کنم. هم خوب فحش و بد و بیراه به خودم میدهم و هم خیلی ساده می خواهم با گفتن یک اشتباه کردم ساده تمام گندکاری هایم را ماله بکشم. می دانید بگذارید رو راست باشم این بنده حقیر آنقدر ایده آل گرا و کمال طلب است که به هیچکس اجازه خطا نمی دهد و کوچکترین خطاها را نمی بخشد و انقدر بد حافظه که تا ابد و ابدیت اشتباهاتشان را فراموش نمی کنم حال خودم که گرفتار شده ام در نقطه ای که می خواهم بار وجدان خود را سبک نمایم چه ساده و راحت با گفتن اشتباه کرده ام و گه خوردم ببخشید می خواهم رها شوم. آدمیزاد این جانور دو پا عجب جانوری است. بگذریم ولی بگذارید اعتراف کنم این اشتباه کردم گفتن نهایت بدبختی را نشان می دهد و انتهای بیچارگی را. البته از این مرحله یک مرحله بدتر را هم دیده ام و آن مرحله ایست که بعضی دوستان که می دانند گه خوریشان بسیار گنده تر از دهانشان است به جای معذرت خواهی اقدام به پر روگری و لمپن بازی می کنند. کسی را
می شناسم که بعد از هر افتضاح می خندد و سعی در فرافکنی می نماید. بزرگترین بدبختی اینست که برای فرار از عواقب کثافت کاری خود خود را نیز فریب بدهیم.
نمونه این آدم ها امروزه فراوان دیده می شوند. من بسیار در این مملکت می شناسم! شما چطور؟
یه شعر و انتهای روده درازی برای رفتن سراغ پدری که قند خونش بالا رفته!
گویند که دوزخی بود عاشق و مست
قولیست خلاف و دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
فردا بینی بهشت همچون کف دست.
خیام
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
بعد از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
مولانا
این همه نوشته را اگر کسی زیر بخواند به دیوانگی من ایمان نیاره من خودم به دیوانگیش ایمان می آورم سه سوت
آرش
No comments:
Post a Comment