skip to main
|
skip to sidebar
آرش درویش
I was born on 28/8/1976 in Tehran Iran and was born to be wild! Then I became ...
Tuesday, September 09, 2003
من دارم عكس گذاشتن تو وبلاگ رو امتحون ميكنم. الان هم يه عكس تو مايههاي عكسهاي رو حوضي محض خنده ميخوام بذارم تو وبلاگ
زت زياد
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
links
چون علف در برابر باد
مرجان حاج احمدي
کلیپ های سیاسپید
سردبير خودم
محمد عطارد
بهنود ديگر
گل پسر
آرتميس
نگاهي
اروس
نبوي
گپ
Artmis
kamangirarash
Followers
Blog Archive
►
2009
(3)
►
April
(2)
►
January
(1)
►
2007
(15)
►
August
(1)
►
July
(4)
►
June
(5)
►
May
(5)
►
2006
(16)
►
November
(2)
►
July
(1)
►
June
(4)
►
May
(6)
►
February
(3)
►
2005
(26)
►
October
(5)
►
September
(2)
►
August
(4)
►
July
(4)
►
June
(3)
►
March
(1)
►
February
(2)
►
January
(5)
►
2004
(286)
►
December
(6)
►
November
(11)
►
October
(18)
►
September
(10)
►
August
(16)
►
July
(14)
►
June
(22)
►
May
(31)
►
April
(27)
►
March
(40)
►
February
(36)
►
January
(55)
▼
2003
(148)
►
December
(29)
►
November
(14)
►
October
(34)
▼
September
(38)
عمو جان تشریف آورده اند ایران تا ته مونده ارث و م...
اگر وقت داشتید یک سری به اینجابزنید قول میدهم از خ...
روز یکشنبه گذشته به آخرین ذراتی انسانی وجودم چنان ...
وقتي آدم منتظر باشد توانايي تكان دادن پاها بزرگتري...
فكر مي كنم گاهي برخي از دوستان مرا امتحان مي كنند ...
امشب نيز گذشت اين آخرين تجمع ياران گذشته در كنار آ...
آهای تمام اونهایی که منتظر بودید یک عمر تا به دراز...
من همیشه باید منتظر باشم انگار خدا هم که می خواست ...
خواب بودم يا بيدار نميدانم وقتي كه آمد در را آرام...
آشتي با خدا هر چند كينه شتري را در خون خود و با خ...
از وبلاگ مرجان خيلي خوشم آمد. يك روز كه نزديك هم خ...
يك سفرنامه كوچولو از سفر شمال اينجا تو بلاگر تايپ ...
دو روزی میشود که منتظر یک شماره عین سگ له له می زن...
انتظار خیلی سخته! به خصوص اگر نتوانی پاهات را تکان...
اگر برای نوشته قبلی عنوان نگذارید و زیرش یک حضرت م...
آمدنت را انتظار کشیدن، بودنت را حس کردن، عطر جانفز...
بعد از یک عمر سگ دو زدن و کار و سربازی امروز خبر م...
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود، وین راز سر به مه...
خواستم برای خدا بازم بنویسم ترسیدم به جرم لا مذهبی...
ظلمات شبانه، دختری همه ناز، آغوشی از عسل، آتشی به ...
يك بحث مردانه! چرا من نميتوانم به پدرم كه اين همه...
دلم ميخواست كفر بگم ولي نميدونم چرا مينويسمشون ...
درس ادبيات!؟ بگذار صريح بروم سراصل مطلب. بحث، بحث...
استاد ارجمند جناب آقاي دكتر شريعتي كه خيلي از بزرگ...
آخر اين هفته دو سه روزي به استراحت و شادي تو دوتا ...
گاهي نزديك شدن لحظة جدايي از جدايي دردناكتر ميبا...
چيزي براي گفتن نيست بازم پاهام را آتل گرفتم به دل...
تَه اين كوچة بن بست زير اون درخت بي بار يادگاري مي...
خواب تو را ديدن، در كنارت آرميدن، بي تو بودن، با ...
يادش بخير وقتي يادت هست وقتي دستم را در دست گرفتي...
No title
من دارم عكس گذاشتن تو وبلاگ رو امتحون ميكنم. الان...
يك صبح سرد و صاف زمستان بود ... در آن اتاق خلوت پر...
تصميم گرفتهام تغييراتي در سيستم وبلاگ نويسي خودكم...
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حايل كجا دانند حا...
آخرين كلامهاي قبل از رفتن طاقت ماندن در اين سراي ...
سلامي دوباره! انگار برگشتن از پادگان اصل بازگشت به...
►
August
(14)
►
July
(16)
►
April
(2)
►
March
(1)
About Me
Arash
" آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی هم او خواندی هم غیر یکی او خواندی لا غیر یکی نه او خواندی و نه غیر او آن خط سوم منم "
View my complete profile
No comments:
Post a Comment