يادش بخير وقتي
يادت هست وقتي
دستم را در دست گرفتي
لبم را بوسيدي
برايم ترانه خواندي
از عشق گفتي
از مهر نوشتي
گوشم در آن زمان نميشنيد
چشمانم ترا نميديد
فكرم تو را نميخواند
روحم ترا نمي چشيد
عطر وجودت در جام وجودم نميپيچيد
آنروز ساغر لبهاي تو
عطش نابودة مرا سيراب نميكرد
امروز كه از احساس پر ميشوم
امروز كه عطش كوير پيرامون مرا ميسوزاند
اكنون كه نوازشت را متكديم
اكنون كه ترا ميجويم
رفتهاي
دور از من
آنروز تو نياز من بودي و من ناز تو
اكنون كه من سرا پا نيازم
نازت نيست
بگو اينك بگو
هنوز روي نيازت هست!
....
آرش
No comments:
Post a Comment