Tuesday, September 09, 2003

يادش بخير وقتي
يادت هست وقتي
دستم را در دست گرفتي
لبم را بوسيدي
برايم ترانه خواندي
از عشق گفتي
از مهر نوشتي
گوشم در آن زمان نمي‌شنيد
چشمانم ترا نمي‌ديد
فكرم تو را نمي‌خواند
روحم ترا نمي چشيد
عطر وجودت در جام وجودم نمي‌پيچيد
آنروز ساغر لبهاي تو
عطش نابودة مرا سيراب نمي‌كرد

امروز كه از احساس پر مي‌شوم
امروز كه عطش كوير پيرامون مرا مي‌سوزاند
اكنون كه نوازشت را متكديم
اكنون كه ترا مي‌جويم
رفته‌اي
دور از من
آنروز تو نياز من بودي و من ناز تو
اكنون كه من سرا پا نيازم
نازت نيست
بگو اينك بگو
هنوز روي نيازت هست!
....

آرش

No comments: