Sunday, September 07, 2003

آخرين كلام‌هاي قبل از رفتن
طاقت ماندن در اين سراي به سر شد
حوصله و صبر ز اندازه به در شد
هر چه زدم ناله و فغان چه ثمر شد
اشك و تب و تاب و ناله جمله هدر شد
هر چه زدم ناله و فغان چه ثمر شد
هيچ نيامد نواي دلبر غمخوار
...
عاشق تو تا كند فراق فراموش
نوش كند دم به دم ز بادة پر جوش
آتش عشقش نگشت زين همه خاموش
ليك ز اقبال بد به ميكده اش دوش
صد غل و زنجير زد به گردن و بر دوش
محتسب مست بي حياي جفاكار
‏‏‏‏‏،،،
محتسبش مي كشد مگر زندش پي
تا نخورد مي از اين سپس به دف و ني
هر چه بنوشد به راز مي نبرد پي
گر چه بنوشيد جرعه جرعه پياپي
تلخ بخندد عكس تو بر مي
عكس تو بر مي بماند و مست تو بر دار
،،،
اي نوازي مرا و ناز كني نيز
يا مگشا روي، يا ز وصل مپرهيز
دست مكن باز، گر كني به من آويز
يا شكر از لب مريز، يا به لبم ريز
يا به برم گير تنگ، يا ز برم خيز
يا بكشم خوار و زار، يا نگهم دار
...

No comments: