عمو جان تشریف آورده اند ایران
تا
ته مونده ارث و میراث پدری را چوب حراج بزنند
بلکه بشود بدهی خود را در آلمان کاهش دهند.
انگار همین دیروز بود که بنده خدا
تشریف آوردند ایران
هنوز دبیرستانی بودم
چنان مغرور از دارایی
و ثروت
که خدا را هم بنده نبودند
هیچوقت یادم نمیرود روزی را
که ایشان کسر شان می دانستند تا به کلبه درویشی ما تشریف فرما شوند
بازی زندگی خیلی ناجوانمردانه و ظالمانه است
شب می خوابی صبح بلند می شوی
از برج عاج به خاکستر سیاه نشسته ای
بگذریم
این نکته تنها افسرده ام می کند
اما جالب ترین چیز اینست که عمو جان
پسر بچه شش ساله اش آدریان را همراه آورده است
طفلک بچه
تا حالا این همه حیوان در خیابان ندیده بود
وقتی سوار ماشین شد
و رفتیم تا در شهر گشتی بزنیم
به پدرش می گفت این ها چرا این طوری از خیابان رد می شوند
وقتی کسی ته سیگارش را از شیشه بیرون انداخت و چرخ ماشین من از روی ته سیگار رد شد
گفت این آقا چرا ته سیگار روی زمین انداخت ماشیم ما خراب می شود
بچه خیلی محجوب است
جلوی ما لخت نمی شود لباس عوض کند
و ...
نمی دانم
گاه فکر می کنم یک بچه شش ساله به ریش ما می خندد
از رد شدنمان از خیابان تا رانندگی در خیابان هایمان را ایراد می گیرد
از ریختن زباله در خیابان
تا نشستن شش نفر در یک پیکان برایش خنده دار است
وضعیت ایران با فرهنگ دوهزار ساله اش!!!!!؟؟؟؟؟؟؟ چنان خراب است
که یک بچه شش ساله به ریش همه ما می خندد
حق هم دارد
اگر آنها انسان هستند
ما رد شدنمان از خیابان
در حد سگ های آموزش دیده آن ها هم نیست
حق دارد بگوید خنده دار حرف می زنیم
حق دارد به همه ما بخندد
او تا کنون در آلمان روسری ندیده است
پس می پرسد
چرا خانم ها حوله به سر دارند
یک بچه شش ساله آلمانی به ما و به همه ما می خندد
آرش
No comments:
Post a Comment