Tuesday, December 09, 2003

مدتهاست، با داشتن يک حلقه به دستم، که شايد خيلی هم دوستش ندارم، به در باغ تنهاييم
علامتی به عنوان ورود ممنوع نصب کرده ام ولی هر از چندگاهی از پس ديوارهای پوسيده اين قلعه
کسی سرکی به داخل می کشه و اونوقت اول دردسرهای اين تنهاست. يک مزاحم تلفنی جديد پيدا کردم
که جالبه چون موبايلم را ندارد و مجبور شده به خانه زنگ بزند. نمی دانم کيه و از کجا پيداش شده ولی
هر کی که هست يک مشکل کوچولو را به يدک می کشه، وقتی داره وارد می شه و وقتی اومده سراغ من
که اصلا حال و حوصله اضافه شدن کسی رو دور و برم ندارم، تازه دارم خانه تکانی می کنم و کلی از دوستان
را خواسته يا ناخواسته کنار می گذارم. اینجا انرژی و وقت کم دارم و دارم دو موتوره کار می کنم و درس می خوانم
وقتی هم برای کسی ندارم. راستش را بخواهيد به دليل کلی بی نظمی دچار چنان وضعيتی هستم که میيان کارهام دارم دست و پا می زنم
همين دوستان فعلی برای يک عمرم کافی هستند هر چند لازم نمی باشند. شرط لازم و کافی برای زندگی داشتن ضربان قلب، فعاليت مغزی و نفس کشیدن هستند که هنوز از اون ها
بهره می برم، مابقی يا لازمند يا کافی و هيچکدام هر دو خاصيت را ندارند.

آرش

No comments: