Monday, December 01, 2003

اگر ماه بودم
سراغ تو را از خدا مي گرفتم
اگر سنگ بودم
به هر جا كه بودي
سر رهگذار تو جا مي گرفتم
اگر ماه بودي
به صد ناز شايد
شبي بر لب بام من مي نشستي
وگر سنگ بودي
به هر جا كه بودم
مرا مي شكستي مرا مي شكستي

فريدون مشيري

اين شعر را يك نفر ناشناس برايم نوشته است
جالب است تازگي ها خوانندگان اين وبلاگ زياد مي شوند
ناشناس بودن و ماندن اين خوانندگان هم ترسناك است و هم مهيج
بگذريم
شعري ديگر براي جوابي ديگر

زير اين گنبد نيلي زير اين چرخ كبود
توي يك صحراي دور يه برج پير و كهنه بود
يه روزي زير هجوم وحشي بارون و باد
از افق كبوتري تا برج كهنه پر گشود
برج تنها سرپناه خستگي شد
مهربوني اش مرهم شكستگي شد
ام اين حادثه برج و كبوتر
مثل يك فاجعه دلبستگي شد
اول قصه مونو تو ميدوني تو ميدونستي
من نميتونم برم تو ميتوني تو ميتونستي
باد و بارون كه تموم شد اون پرنده پر كشيد
التماس و اشتياق و ته چشم برج نديد
عمر بارون عمر خوشبختي برج كهنه بود
بعد از اون حتي تو خواب هم اون پرنده رو نديد
اي پرنده من اي مسافر من
من همون پوسيده تنها نشينم
هجرت تو هرچي بود معراج تو بود
اما من اسير مرداب زمينم
راز پرواز و فقط تو ميدوني تو ميدونستي
من نمي تونم برم تو ميتوني تو ميتونستي

مثل اينكه شعر همين بود
اگر نقصي داره ببخشيد من اينجوري يادم اومد
آهنگ برج و كبوتر ابي يك چيزي تو همين مايه ها بود
نمي دونم چرا الان تو اين وضعيت يادم اومد
بگذريم
درس خوندن سخت ترين كار دنياست
با پيري منافات داره با خرفتي بيشتر
من هم پيرمردم هم خرفت شدم
يادش بخير
فروغ هميشه گير مي داد به تكه كلام هاي من
هميشه مي گفتم درست مي شه
اونم هميشه بهم مي گفت جوجه
با اين سن كمت مثل پيرمردها مي موني
آدم شو ديگه
اينقدر هم نگو درست مي شه
ولي من هنوزم تكه كلام ها مو حفظ كردم
شبت بخير پشت تلفن جاي خداحافظ
امر!
خرده فرمايش ديگه؟
و ...

آدم نمي شم ديگه

اين نوشتن را هم مثل اينكه نمي شه ترك كرد
مرض شده مثل خوره افتاده به جونم

آرش

No comments: