آدم وقتی توی شهر و دیار خودش احساس غربت بکنه
به کجا باید فرار کنه؟
یکی می گفت اینجا و قتی از خودت خسته ای
وقتی دلت می گیره
خانواده ای هست
دوستانی هستند که به آغوش آنها پناه ببری
و از خودت فرار کنی
ولی اونور آب
از خودت نمی تونی فراری بشی؟
راستش
این روزها از خودم نمی تونم فرار کنم
...
آغوشی نیست
مدهوشی نیست
دلداری نیست
یاری نیست
آغوشی کو
مدهوشی کو
دلداری کو
یاری کو
قراری نیست
کاری نیست
پناهی نیست
راهی نیست
قراری کو
کاری کو
پناهی کو
راهی کو
گفتی: زندگی خالی نیست
خدایی هست
ایمانی هست
سیبی هست
زندگی باید کرد
گفتم:پر و خالی
خدایی نیست
ایمانی نیست
سیبی نیست
زندگی باید کرد
به راستی چه خدا باشد چه نباشد
چه پناه باشد چه نباشد
زندگی جاریست
آرش
No comments:
Post a Comment