Saturday, March 20, 2004

ابری که می بارید با من گفت
یاد آر ز یاران سفر کرده و باز
از پس بارش اشک
از پس این نوبهار
عشق از یاد ببر
وزش سرد نسیم
در برم زمزمه کرد
هر چه زیبایی هست
هر که عشقی دارد
در نهایت سفری خواهد کرد
باز خواهی ماند
دل مبند و منشین
کوله بارت برگیر
سمت خاموشی رو
جاری رود سپید
ساخت آهنگ سفر
گفت باید رفت
وصل در یک قدمی است
مانده بودم حیران
سرخی و مستی می
گفت بنشین و مرو
گفت برخیز و برو
گفتمش حکم چه بود
گفت هر کار کنی
عاقبت عین صلاح
آنچه خواهی باشد
ساز غمگین بسرود
ناله ای خواند و بگفت
گر به وصلش برسی
یا که هجران بکشی
شاد بکن، شاد بزی
عشق فریاد بزد
در رهش جان ندهی
غم هجران بکشی
گر به وصلش برسی
در برش نیست شوی
عقل حیران چه کند
مانده در راه منم
عقل گفت بمان
عشق فرمود برو
مانده در ره حیران
از دو سو می کشدم
یک طرف زینت عقل
یک طرف هجمه عشق
مانده در راه منم
وصل ممکن نشود
تاب هجرش نبود
پای آبله من
مانده در راه منم

آرش

No comments: