ابری که می گذشت با باد گفت
دلم به پهنه آسمان آبی باران دارد
یک لحظه به درد دل من گوش می کنی
باد گفت
تو پر از بارانی
من پر از شهوت رفتن
توان ماندن ندارم
دلهره ای در دلم مرا می برد
ابر ماند و باد رفت
دشت تشنه باران بود
تشنه شنیدن درد دل ابر
لیکن ابر
دشت را ندید
بر سر سنگ بارید
دل سنگ نلرزید
درد ابر را نشنید
و این درد
درد تکراری زمانه شد
آرش
No comments:
Post a Comment