Friday, March 26, 2004

زندگی هم چیز عجیب و غریبیه
داری تو خیابون برا خودت گز می کنی و حال می کنی
یه موتوری با دو تا سوار که یکیشون لباس نیروی انتظامی داره جلوت سبز می شه
می گه بزن بغل، پیاده شو
پیاده می شی
می گه مدارک ماشین
خوب تو هم تحویلش می دی
در همین گیر و دار
یه پیکان سفید نمره شخصی میاد
میگه چی شده
طرف هم که تا حالا کارت می خواست پا می ذاره به فرار
مامور خوش تیپ لباس شخصی هم دنبالش
راننده موتور هم برای اینکه فرار نکنه دستبند می خوره
خلاصه یارو مامور قلابی از آب در میاد
تا میای بجنبی باید بری کلانتری بازجویی
می گم آخه بازجویی
می گن شما شاکی هستی ولی ما از شاکی هم بازجویی می کنیم
فقط پنج دقیقه طول می کشه یه شکایت تنظیم می کنی و خلاص
ساعت نه شب می رسی کلانتری
ساعت دوازده نصفه شب دو تا متهم تو ماشینت می ری آگاهی
برگشت می خوری دوباره به کلانتری که بدون حکم قاضی قبول نیست
شب می ری خونه کمی می خوابی و نمی خوابی
صبح دوباره کلانتری
بعد دادگاه
سر آخر آگاهی
مامور قلابی قسم می خوره
اولین بارش بوده
راننده موتور هم میگه من مسافر کشم
این بابا رو تو خیابون سوار کردم
هر چی تو کلانتری کتک می خورن همین و می گن
صبح پیش قاضی دلم سوخت داشتم رضایت می دادم
گفتم بار اولشون بوده قاضی راضی نشد
گفت چند شکایت داریم که زورگیری و خفت گیری کردند
خلاصه پای ما هم به آگاهی باز شد
رفتیم آگاهی
دو تا چک نخورده ابهت آگاهی همه رو گرفت
دو تا دزدا رفیق در اومدن
برنامه ریزی شده
با سابقه و ...
تازه فهمیدم ملت چقدر می تونن پشت ظاهر مظلوم و بدبختشون
گرگ و ظالم باشن
خلاصه که تا اینجا به خیر گذشته
خدا عاقبتشو به خیر کنه
از آگاهی سر ظهر که زدم بیرون
علی مونده بود و حوضش
داشتم فکر می کردم آخر عاقبت این مملکت چی می خواد بشه
غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند.

آرش

No comments: