خوشا شیراز و وصف بی مثالش
ماموریت هر چند کاری بود ولی دو ساعتی توی شیراز قدم زدم
هوای بهار، عطر شکوفه های درختان
باغ هایی وسیع و آسمانی باز
اگر فکرم مشغول نبود و اگر می شد از این همه افکار پریشان خلاص شد
شاید می شد ذره ذره هوا رو احساس کرد
بوی عرقیات سنتی وقتی از جلوی مغازه ها رد می شدم مستم می کرد
فکرم پریشان بود و در پریشانی مطلق
شوریده ای بودم خارجی درون جمعیتی از مردم
چه لذتی داره وقتی از بیورن مثل یک غریبه به مردم نگاه می کنی
هیچ کس رو نمی شناسی و هیچ کس تو رو نمی شناسه
ناشناس بودن احساس امنیت به آدم می ده و جسارت
وقتی رفتم سر قبر خواجو کلی حال داد
از ارتفاع پاهام رو آویزون کردم
بی خیال از همه قید و بندها
خوب آخه من یک غریبه بودم
به هرحال خوش گذشت
جای همگی شما خالی بود
آرش
No comments:
Post a Comment