چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
حکایت من و دوستانم
حکایت جماعتی شده که همگی فقط زبان داشتند
وقتی گفتم بگذارید و بگذرید
گفتند می مانیم و می سازیم
وقتی گفتم بسازید
گفتند بگذار و بگذر
و اینک من مانده ام در منجلابی که دوستانی عزیز برایم تدارک دیدند
و اینک من مانده ام بی پشتوانه ای در میانه ای پر آشوب
حکایت کار کردن دوستان
همچون دیگر حکایات زندگی ایشان
چنان با احساسات و سلایق آمیخته است
که احساس می کنم باید
به گذشته برگردم و بازنگری در کارم کنم
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالم دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
این همون چیزیه که من به عنوان تاریخ اعتبار دوستی ازش نام می برم
گذر زمان همیشه بر دوستی ها گردی از تفاوت ها را خواهد نشاند
آغاز هر دوستی سرشار از اشتراکات است
نقاطی که دو روح را پیوند می زنند
و ادامه اش آغازی برای پیدا کردن تفاوت ها و اختلافات
و اختلافات زمینه سازی برای جدایی ها
اگر و فقط اگر آنقدر بالغ بودیم که قدر تفاوت ها را بدانیم
اگر و فقط اگر کمی خود را جای طرف مقابل می گذاشتیم
شاید آنگاه این مودت تاریخ مصرفی طولانی تر می یافت
ولی ما به صرف انسان بودن
محدود به دریچه مردمکان خود هستیم برای دیدن واقعیات
و چه محدودیتی از این بالاتر که
همه چیز را باید از دو سوراخ به قطر حداکثر 10 میلیمتر دید
(من دنیا را با دیدی فراخ می نگرم!!؟؟)
خسته و زخمی از این رفاقت ها
به سمت دیگری می روم
خلوتی در کناره ای
آرش
No comments:
Post a Comment