Saturday, January 31, 2004

از کوچه باغی می گذشتم
تنها و افسرده
افسرده و خاموش
یک بغل ابر باران زا
بر پلک هایم سنگینی می کرد
در گوشه ای از آن کوچه باغ
نیلوفری جوانه می زد
لبخنده ای ناز بر لب
کرشمه ای طناز بر تن
وجود نازک آن نیلوفر
ابرها را برد
خورشیدی شد
در تاریکی غمها تابید
و من عاشق شدم
غروب یک روز بهاری
هوای نمناک شمال
و حضور عشق
چون چشم گشودم
هیچ چیز نبود

آرش

No comments: