متاسفانه دوست عزیزی از بعضی نوشته های من در این سایت این طور برداشت کردند که من به ایشان توهین می کنم!؟
اگر چنین برداشتی شده اجازه بدید همین جا با کمال تواضع پوزش بخواهم و اعلام کنم که بنده در هیچ شرایطی خودم را در سطحی نمی بینم که به شخصیت کسی توهین کنم.
امیدوارم به بزرگواری خود مرا ببخشید.
گر خطا گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
{حافظ}
آرش
Saturday, January 31, 2004
هیچوقت نشده بتونم راه میانه رو برم
یه روز می زنم تو رگ خوردن بیا و ببین
یه روز رژیم می گیرم، وزن کم می کنم
همه به التماس افتادن که تو رو خدا یه چیزی بخور
ولی من فعلا با من تو لجم
تا اطلاع ثانوی هم از خوردن خبری نیست
هیچ چیز اینجانب به آدمیزاد شبیه نیست
حتی قیافه
متاسفم برای همه اونهایی که منو می شناسن یا می شناختن
به زودی روزی می رسه که آشنایی با منو انکار کنن
اونروز
من می مونم و تنهایی خودم
قیامت اونروزه
آرش
یه روز می زنم تو رگ خوردن بیا و ببین
یه روز رژیم می گیرم، وزن کم می کنم
همه به التماس افتادن که تو رو خدا یه چیزی بخور
ولی من فعلا با من تو لجم
تا اطلاع ثانوی هم از خوردن خبری نیست
هیچ چیز اینجانب به آدمیزاد شبیه نیست
حتی قیافه
متاسفم برای همه اونهایی که منو می شناسن یا می شناختن
به زودی روزی می رسه که آشنایی با منو انکار کنن
اونروز
من می مونم و تنهایی خودم
قیامت اونروزه
آرش
اگر شما هم می تونستید وزن کم کنید
اون هم به مقداری که من کم کردم
خوب سرشار می شدید از حس های خوب
می دونید
من فکر می کردم وزن ایده آلم هفتاد کیلو باشه
الان شست و سه کیلو وزن دارم
دارم سعی می کنم برسم به شست کیلو
شدم مثل آفریقایی ها
لاغر و سوء تغذیه ای
به قولی تقصیر شوهرم می باشد
که نمی دهد من چیزی بخورم!؟
تو این فاز کلی پر انرژی تر و جوون تر شدم
مثل سال های دبیرستان
به هر حال کلی خوش می گذره
جای همه خالی
آرش
اون هم به مقداری که من کم کردم
خوب سرشار می شدید از حس های خوب
می دونید
من فکر می کردم وزن ایده آلم هفتاد کیلو باشه
الان شست و سه کیلو وزن دارم
دارم سعی می کنم برسم به شست کیلو
شدم مثل آفریقایی ها
لاغر و سوء تغذیه ای
به قولی تقصیر شوهرم می باشد
که نمی دهد من چیزی بخورم!؟
تو این فاز کلی پر انرژی تر و جوون تر شدم
مثل سال های دبیرستان
به هر حال کلی خوش می گذره
جای همه خالی
آرش
چه کسی باور دارد
کوچ پرنده مهاجر را
چه کسی می تواند ساخت
آهنگ سکوت آدمیان دور و بر را
چه کسی می داند
آینده حامله چیست
چه کسی می خواهد این داستان تکراری
دوباره تکرار شود
چه کسی خواهد آمد
کدامین دین را خواهد آورد
کدامین چراغ را خاموش خواهد ساخت
کدامین فانوس را روشن
هزار سوال مرا که پاسخ می دهد
آن خضر پی خجسته کجاست
طلوعش را انتظار کی به پایان می رسد
آرش
کوچ پرنده مهاجر را
چه کسی می تواند ساخت
آهنگ سکوت آدمیان دور و بر را
چه کسی می داند
آینده حامله چیست
چه کسی می خواهد این داستان تکراری
دوباره تکرار شود
چه کسی خواهد آمد
کدامین دین را خواهد آورد
کدامین چراغ را خاموش خواهد ساخت
کدامین فانوس را روشن
هزار سوال مرا که پاسخ می دهد
آن خضر پی خجسته کجاست
طلوعش را انتظار کی به پایان می رسد
آرش
و اما عشق
آنگونه است که چون می تابد
محو می شوی و نیست
در آن همه نور هیچ کس را یارای مقاومت نیست
آن هنگام که به وصل می انجامد
گرمایی است که ذوب می کند
و چون فراق نصیب شود
بلوغی است که می سوزاند
و رشد می دهد
و اما عشق
اگر عاشق را نابود می کند
معشوق را نیز دچار می سازد
که هر عشقی دو سو دارد
و معشوق نیز اگر به وصل رضایت دهد
پس خود گرفتار شده است
و چون به وصل رضایت ندهد
باید مادام که زنده است
در دام مقایسه باشد
و در سختی ها افسوس بخورد
و اما عشق
عجیب مقامی
که با این همه سوز
همگان به دنبالش می روند
آرش
آنگونه است که چون می تابد
محو می شوی و نیست
در آن همه نور هیچ کس را یارای مقاومت نیست
آن هنگام که به وصل می انجامد
گرمایی است که ذوب می کند
و چون فراق نصیب شود
بلوغی است که می سوزاند
و رشد می دهد
و اما عشق
اگر عاشق را نابود می کند
معشوق را نیز دچار می سازد
که هر عشقی دو سو دارد
و معشوق نیز اگر به وصل رضایت دهد
پس خود گرفتار شده است
و چون به وصل رضایت ندهد
باید مادام که زنده است
در دام مقایسه باشد
و در سختی ها افسوس بخورد
و اما عشق
عجیب مقامی
که با این همه سوز
همگان به دنبالش می روند
آرش
و امروز روز من است
و اینجا شهر من
چه تفاوت می کند
کجا باشم
چه تفاوت دارد
چه حالی باشم
نکته اینجاست که می روم
به جلو قدم بر می دارم
نور از خورشید می گیرم
ریشه در خاک می کنم
من می مانم
استوار و پابرجا
قدم در راه می نهم
سبکبار و بی پروا
و هزاران قصر امل می سازم
زیبا و با دوام
اگر تنها دستانت را به من بسپاری
بدون دستانت
این راه طی می شود اما
حضور دستان تو
راه را هموار می سازد و کوتاه
با من بمان
با من بیا
در من بیاویز
امروز محتاج حضور سبزت هستم
آرش
و اینجا شهر من
چه تفاوت می کند
کجا باشم
چه تفاوت دارد
چه حالی باشم
نکته اینجاست که می روم
به جلو قدم بر می دارم
نور از خورشید می گیرم
ریشه در خاک می کنم
من می مانم
استوار و پابرجا
قدم در راه می نهم
سبکبار و بی پروا
و هزاران قصر امل می سازم
زیبا و با دوام
اگر تنها دستانت را به من بسپاری
بدون دستانت
این راه طی می شود اما
حضور دستان تو
راه را هموار می سازد و کوتاه
با من بمان
با من بیا
در من بیاویز
امروز محتاج حضور سبزت هستم
آرش
از کوچه باغی می گذشتم
تنها و افسرده
افسرده و خاموش
یک بغل ابر باران زا
بر پلک هایم سنگینی می کرد
در گوشه ای از آن کوچه باغ
نیلوفری جوانه می زد
لبخنده ای ناز بر لب
کرشمه ای طناز بر تن
وجود نازک آن نیلوفر
ابرها را برد
خورشیدی شد
در تاریکی غمها تابید
و من عاشق شدم
غروب یک روز بهاری
هوای نمناک شمال
و حضور عشق
چون چشم گشودم
هیچ چیز نبود
آرش
تنها و افسرده
افسرده و خاموش
یک بغل ابر باران زا
بر پلک هایم سنگینی می کرد
در گوشه ای از آن کوچه باغ
نیلوفری جوانه می زد
لبخنده ای ناز بر لب
کرشمه ای طناز بر تن
وجود نازک آن نیلوفر
ابرها را برد
خورشیدی شد
در تاریکی غمها تابید
و من عاشق شدم
غروب یک روز بهاری
هوای نمناک شمال
و حضور عشق
چون چشم گشودم
هیچ چیز نبود
آرش
Friday, January 30, 2004
شهر من هر چند دودآلود
شهر من هر چند آلوده به پلیدی
چشم انداز زیبایی دارد در زمستان ها
آن هنگام که از سمت جنوب آن به راه می افتی
تا به شمال شهر بروی
رو به سوی کوههایی می روی
که سپیدی برف زمستانی
آنها را چون نوعروسانی
به لباس عروس آراسته است
شهر من
هر چند به پلیدی هایی آلوده است
آن هنگام که باران می بارد
کوچه باغ هایش
هر چند که بسیاری از آن ها نمانده است
و نسل شان رو به انقراض دارد
بوی عشق می دهد
بوی کهنگی
و من این ایستاده از پس اعصار و قرون
می توانم
بوی خون و گوشت اجدادم را
از عطر این خاک استشمام کنم
شهر من
هر چند این روزها در تلاطم است
هر چند مردمانی دارد که رو به سوی خود دارند
هر چند بسیار از آرمان شهر من دور است
شهری است دوست داشتنی
آن هنگام که بر بالای قله ای می ایستی
و به زیر نگاه می کنی
شهری به این گستردگی
شهری به این کثیفی
شهری به این زیبایی
جایی نمی توانید یافت
این شهر تهران است
شهر من اینجا نیست
شهر من جایی است که می توان در آن عاشق شد
شهر من جایی است که می توان در آن یک سبد اقاقی را
به ازای بوسه ای ستاند
شهر من جایی است که می توان آفتاب را در قلب خود داشت
شهر من آن سوی تاریکی
شهر من در ورای آزادی
شهر من در سر چشمه حیات
شهر من در جای دیگیری است
آرش
شهر من هر چند آلوده به پلیدی
چشم انداز زیبایی دارد در زمستان ها
آن هنگام که از سمت جنوب آن به راه می افتی
تا به شمال شهر بروی
رو به سوی کوههایی می روی
که سپیدی برف زمستانی
آنها را چون نوعروسانی
به لباس عروس آراسته است
شهر من
هر چند به پلیدی هایی آلوده است
آن هنگام که باران می بارد
کوچه باغ هایش
هر چند که بسیاری از آن ها نمانده است
و نسل شان رو به انقراض دارد
بوی عشق می دهد
بوی کهنگی
و من این ایستاده از پس اعصار و قرون
می توانم
بوی خون و گوشت اجدادم را
از عطر این خاک استشمام کنم
شهر من
هر چند این روزها در تلاطم است
هر چند مردمانی دارد که رو به سوی خود دارند
هر چند بسیار از آرمان شهر من دور است
شهری است دوست داشتنی
آن هنگام که بر بالای قله ای می ایستی
و به زیر نگاه می کنی
شهری به این گستردگی
شهری به این کثیفی
شهری به این زیبایی
جایی نمی توانید یافت
این شهر تهران است
شهر من اینجا نیست
شهر من جایی است که می توان در آن عاشق شد
شهر من جایی است که می توان در آن یک سبد اقاقی را
به ازای بوسه ای ستاند
شهر من جایی است که می توان آفتاب را در قلب خود داشت
شهر من آن سوی تاریکی
شهر من در ورای آزادی
شهر من در سر چشمه حیات
شهر من در جای دیگیری است
آرش
در گذرگاهی چنین باریک
در شبی اینگونه دل افسرده و تاریک
کز هزاران غنچه لب بسته امید
جز گل یخ هیچ گل در برف و در سرما نمی روید
من چه گویم تا پذیرای کسان گردد
من چه گویم تا پسند بلبلان گردد
من در این سرمای یخبندان چه گویم با دل سردت
من چه گویم ای زمستان با نگاه قهر پروردت
با قیام سبزه ها از خاک
با طلوع چشمه ها از سنگ
با سلام دلپذیر صبح
با گریز ابر خشم آهنگ
سینه ام را باز خواهم کرد
همره بال پرستوها
عطر پنهان مانده اندیشه هایم را
باز در پرواز خواهم کرد
گر بهار آید
گر بهار آرزو روزی به بار آید
این زمین های سراسر لوت
باغ خواهد شد
سینه این تپه های سنگ
از لهیب لاله ها پر داغ خواهد شد
آه... اکنون دست من خالیست
بر فراز سینه ام جز بوته هایی از گل یخ نیست
گر نشانی از گلستان بهاران باز می خواهید
دور از لبخند گرم چشمه خورشید
من به این نهال زرد گونه باشدم امید
هست گلهایی در این گلشن که از سرما نمی میرد
وندرین افسرده شب هرگز
عطر صحرا گسترش را از مشام ما نمی گیرد
{سیاوش کسرایی}
آرش
در شبی اینگونه دل افسرده و تاریک
کز هزاران غنچه لب بسته امید
جز گل یخ هیچ گل در برف و در سرما نمی روید
من چه گویم تا پذیرای کسان گردد
من چه گویم تا پسند بلبلان گردد
من در این سرمای یخبندان چه گویم با دل سردت
من چه گویم ای زمستان با نگاه قهر پروردت
با قیام سبزه ها از خاک
با طلوع چشمه ها از سنگ
با سلام دلپذیر صبح
با گریز ابر خشم آهنگ
سینه ام را باز خواهم کرد
همره بال پرستوها
عطر پنهان مانده اندیشه هایم را
باز در پرواز خواهم کرد
گر بهار آید
گر بهار آرزو روزی به بار آید
این زمین های سراسر لوت
باغ خواهد شد
سینه این تپه های سنگ
از لهیب لاله ها پر داغ خواهد شد
آه... اکنون دست من خالیست
بر فراز سینه ام جز بوته هایی از گل یخ نیست
گر نشانی از گلستان بهاران باز می خواهید
دور از لبخند گرم چشمه خورشید
من به این نهال زرد گونه باشدم امید
هست گلهایی در این گلشن که از سرما نمی میرد
وندرین افسرده شب هرگز
عطر صحرا گسترش را از مشام ما نمی گیرد
{سیاوش کسرایی}
آرش
تصویرها در آیینه ها نعره می کشند
ما را ز چارچوب طلایی رها کنید
ما در جهان خویشتن آزاد بوده ایم
دیوارهای کور کهن ناله می کنند
ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید
ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم
تک تک ستارگان همه با چشم های تر
دامان باد را به تضرع گرفته اند
کای باد ما ز روز ازل این نبوده ایم
ما اشک هایی از پی فریاد بوده ایم
غافل از این که باد نیز عنان شکیب خویش
دیریست کز نهیب غم از دست داده است
گوید که ما به گوش جهان باد بوده ایم
من باد نیستم
اما همیشه تشنه فریاد بوده ام
دیوار نیستم
اما اسیر پنجه بیداد بوده ام
نقشی درون آیینه سرد نیستم
اما هر آنچه هستم بی درد نیستم
اینان به ناله آتش درد نهفته را
خاموش می کنند و فراموش می کنند
اما من آن ستاره دورم که آبها
خونابه های چشم مرا نوش می کنند
{نادر نادرپور}
آرش
ما را ز چارچوب طلایی رها کنید
ما در جهان خویشتن آزاد بوده ایم
دیوارهای کور کهن ناله می کنند
ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید
ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم
تک تک ستارگان همه با چشم های تر
دامان باد را به تضرع گرفته اند
کای باد ما ز روز ازل این نبوده ایم
ما اشک هایی از پی فریاد بوده ایم
غافل از این که باد نیز عنان شکیب خویش
دیریست کز نهیب غم از دست داده است
گوید که ما به گوش جهان باد بوده ایم
من باد نیستم
اما همیشه تشنه فریاد بوده ام
دیوار نیستم
اما اسیر پنجه بیداد بوده ام
نقشی درون آیینه سرد نیستم
اما هر آنچه هستم بی درد نیستم
اینان به ناله آتش درد نهفته را
خاموش می کنند و فراموش می کنند
اما من آن ستاره دورم که آبها
خونابه های چشم مرا نوش می کنند
{نادر نادرپور}
آرش
Tuesday, January 27, 2004
در مورد آدمایی که برام ناز می کنن
نوشته بودم
ولی خودسانسوری می کنم
یک بار چون دلم نمی خواد دل کسی بشکنه
ولی فریاد می زنم
نه حال دارم نه وقت برای نازکشی و ...
من اینم که می بینید
اگر گاوم اگر آدم
همینم که هستم
در حال حاضر هم نیازی به تغییر حس نمی کنم
تا وقتی هم که خودم به این نتیجه نرسم که تغییر لازمه
تغییر نمی کنم
تغییراتی رو هم که لازم بوده شروع کردم
پس اگر با این چیزی که الان هستم
نمی تونید کنار بیایید
کنار بایستید
من دارم حرکت می کنم و شتاب می گیرم
***************************
چنان سرشارم امروز
چنان گرمم از این عشق
چنان دل بسته ام من
چنان مرا به زانو انداخته این نازنین
چنان مرا مسخ کرده است
که گاهی یادم می رود دیگرانی هم هستند
خودپرستی تا این حد!!!؟
آرش
نوشته بودم
ولی خودسانسوری می کنم
یک بار چون دلم نمی خواد دل کسی بشکنه
ولی فریاد می زنم
نه حال دارم نه وقت برای نازکشی و ...
من اینم که می بینید
اگر گاوم اگر آدم
همینم که هستم
در حال حاضر هم نیازی به تغییر حس نمی کنم
تا وقتی هم که خودم به این نتیجه نرسم که تغییر لازمه
تغییر نمی کنم
تغییراتی رو هم که لازم بوده شروع کردم
پس اگر با این چیزی که الان هستم
نمی تونید کنار بیایید
کنار بایستید
من دارم حرکت می کنم و شتاب می گیرم
***************************
چنان سرشارم امروز
چنان گرمم از این عشق
چنان دل بسته ام من
چنان مرا به زانو انداخته این نازنین
چنان مرا مسخ کرده است
که گاهی یادم می رود دیگرانی هم هستند
خودپرستی تا این حد!!!؟
آرش
این روزها که دارم برگشت می کنم به روزهای خوب زندگی
برنامه دارم و هدفمند حرکت می کنم
توی زندگی جایی برای خیلی چیزها نیست
حرکت به سمت هدف گاهی باعث توجه کمتر به اطراف می شود
نمی دانم در کنارم چه می گذرد
از سیاست و دنیا جدا شده ام
زندگی در مانیتور کامپیوتر، کتاب، و ...
خلاصه می شود
این روزها کمتر وقت می کنم
همیشه دنبال ساعت می دوم
در حرکت به دنبال ساعت
از عقربه ها جا می مانم
با این اوصاف
این روزها چنان سرشارم از انرژی
که اگر ببینیدم
در انرژی بی پایان من ذوب می شوید
آرش
برنامه دارم و هدفمند حرکت می کنم
توی زندگی جایی برای خیلی چیزها نیست
حرکت به سمت هدف گاهی باعث توجه کمتر به اطراف می شود
نمی دانم در کنارم چه می گذرد
از سیاست و دنیا جدا شده ام
زندگی در مانیتور کامپیوتر، کتاب، و ...
خلاصه می شود
این روزها کمتر وقت می کنم
همیشه دنبال ساعت می دوم
در حرکت به دنبال ساعت
از عقربه ها جا می مانم
با این اوصاف
این روزها چنان سرشارم از انرژی
که اگر ببینیدم
در انرژی بی پایان من ذوب می شوید
آرش
Monday, January 26, 2004
میگن جنون هفتاد و دو نوع داره
وقتی مهر جنون به پیشونی من زدن
شدم مجنون هفتاد و سه
***************
دوستی می گفت وقتی قیافه تقسیم می کردن تو تو صف چی بودی؟
گفتم من دو تا نون می خواستم
بدون صف گرفتم رفتم
:p
***************
اینم یه جک از یه دوست
به ترکه میگن حال ساده چی میشه؟
میگه: لب!؟
وقتی جک رو شنیدم
مخم رو حال ساده هنگ شد
هنوزم تو فکر حال ساده ام
تا جایی که یادمه افعال فارسی
ماضی و مضارع بود
تو این زبون حال نداشتیم!!!!؟
آرش
وقتی مهر جنون به پیشونی من زدن
شدم مجنون هفتاد و سه
***************
دوستی می گفت وقتی قیافه تقسیم می کردن تو تو صف چی بودی؟
گفتم من دو تا نون می خواستم
بدون صف گرفتم رفتم
:p
***************
اینم یه جک از یه دوست
به ترکه میگن حال ساده چی میشه؟
میگه: لب!؟
وقتی جک رو شنیدم
مخم رو حال ساده هنگ شد
هنوزم تو فکر حال ساده ام
تا جایی که یادمه افعال فارسی
ماضی و مضارع بود
تو این زبون حال نداشتیم!!!!؟
آرش
می دونید
آدم وقتی زن عقدی دیگران شد
کلی مسئولیت داره
اول اینکه برای خروج از خونه باید اذن شوهر باشه!
دوم اینکه پول شوهر رو بدون اجازه نباید خرج کنه
سوم اینکه ...
ولش کن از شوهر داری متنفر شدم
به همین خاطرم می خوام بگم
مهرم حلال جونم آزاد
اصلا کی گفته باید آدم آقا بالاسری به نام شوهر داشته باشه
آزادی مگه چه مرگشه
...
داشتم فکر می کردم
وقتی شوهرت رشته پزشکی باشه
وقتی با طلاق هم ازش خلاصی نباشه
آخر عاقبت آدم چی می شه؟!؟
آرش
آدم وقتی زن عقدی دیگران شد
کلی مسئولیت داره
اول اینکه برای خروج از خونه باید اذن شوهر باشه!
دوم اینکه پول شوهر رو بدون اجازه نباید خرج کنه
سوم اینکه ...
ولش کن از شوهر داری متنفر شدم
به همین خاطرم می خوام بگم
مهرم حلال جونم آزاد
اصلا کی گفته باید آدم آقا بالاسری به نام شوهر داشته باشه
آزادی مگه چه مرگشه
...
داشتم فکر می کردم
وقتی شوهرت رشته پزشکی باشه
وقتی با طلاق هم ازش خلاصی نباشه
آخر عاقبت آدم چی می شه؟!؟
آرش
یه حس خوب مثل رخوت مستی
یه حس خوب مثل غلبه بر خداوند
یه حس خوب مثل خماری سحر
یه حس خوب مثل گرمی زیر پتو با هوای سرد
یه حس خوب مثل یه طعم جدید و لذیذ
یه حس خوب مثل شیرینی یه خواب
یه حس خوب مثل عاشق شدن
یه حس خوب مثل زایید یه نوزاد
یه حس خوب مثل طعم لبهای دلبر
یه حس خوب مثل رخوت مستی
سرشارم از حس خوب امروز
آرش
یه حس خوب مثل غلبه بر خداوند
یه حس خوب مثل خماری سحر
یه حس خوب مثل گرمی زیر پتو با هوای سرد
یه حس خوب مثل یه طعم جدید و لذیذ
یه حس خوب مثل شیرینی یه خواب
یه حس خوب مثل عاشق شدن
یه حس خوب مثل زایید یه نوزاد
یه حس خوب مثل طعم لبهای دلبر
یه حس خوب مثل رخوت مستی
سرشارم از حس خوب امروز
آرش
وقتی آدم کم میاره
وقتی یکی پیدا می شه از خودت خل تر
وقتی توی کل کل حسابی، حسابت منفی میشه
اولین کار فرو کردن سر تو آب سرده
بعدشم خوب قبول باخت توی کل کل
ولی
هر چند قبول دارم کم آوردم
باید بگم
بابا عقل هم خوب چیزیه
من یه غلطی کردم
خوب چیکار کنم
حکم سربازیه و دیوونگی
شما دیگه چرا؟
ولی خوب خیلی باحال بود
کف کردم هوارتا
دارم سرریز می شم
یکی منو جمع کنه
:O
آرش
وقتی یکی پیدا می شه از خودت خل تر
وقتی توی کل کل حسابی، حسابت منفی میشه
اولین کار فرو کردن سر تو آب سرده
بعدشم خوب قبول باخت توی کل کل
ولی
هر چند قبول دارم کم آوردم
باید بگم
بابا عقل هم خوب چیزیه
من یه غلطی کردم
خوب چیکار کنم
حکم سربازیه و دیوونگی
شما دیگه چرا؟
ولی خوب خیلی باحال بود
کف کردم هوارتا
دارم سرریز می شم
یکی منو جمع کنه
:O
آرش
حس غریبیه زندگی
حس عمیقیه بودن
حس زیباییه دوست داشتن
حس قشنگیه دوست داشته شدن
حس عجیبیه نفس عمیق توی دود مرکز شهر
ولی قشنگ ترین حسی که این روزها تجربه می کنم
دوست داشتنی بودنه وقتی که قیافت اصلا شبیه آدمیزاد نیست
چی باعث می شه مردم دوستم داشته باشن نمی دونم
یک آیینه لازم دارم خودم رو توش ببینم
شایدم نمره عینکم رو باید عوض کنم
آرش
حس عمیقیه بودن
حس زیباییه دوست داشتن
حس قشنگیه دوست داشته شدن
حس عجیبیه نفس عمیق توی دود مرکز شهر
ولی قشنگ ترین حسی که این روزها تجربه می کنم
دوست داشتنی بودنه وقتی که قیافت اصلا شبیه آدمیزاد نیست
چی باعث می شه مردم دوستم داشته باشن نمی دونم
یک آیینه لازم دارم خودم رو توش ببینم
شایدم نمره عینکم رو باید عوض کنم
آرش
Sunday, January 25, 2004
یادم بیندازید به تمام دوستانم پیامی بفرستم سرشار از مهر
و تشکری به خاطر حضور پر بارشان
یادم بیاورید که زنده ام و تا نفسی دارم
قدر لحظات بودن را باید بدانم
یادم بیندازید
مادری دارم به نرمی گل سرخ
دستانی دارد همه نور
آغوشی همه مهر
یادم بیاورید
پدری دارم
استوار و مصمم
قابل اعتماد و تکیه
یادم بیاورید برادرانی دارم
پشتیبان و یاری رسان
همدرد و همراه
یادم بیاورید دوستانی دارم
همه نور
همه مهر
همه سرشار از دوستی
یادم باشد به همه بگویم
چقدر دوستشان دارم
یادم بیاورید
سهم هر کدامشان را از مهر بپردازم
آرش
و تشکری به خاطر حضور پر بارشان
یادم بیاورید که زنده ام و تا نفسی دارم
قدر لحظات بودن را باید بدانم
یادم بیندازید
مادری دارم به نرمی گل سرخ
دستانی دارد همه نور
آغوشی همه مهر
یادم بیاورید
پدری دارم
استوار و مصمم
قابل اعتماد و تکیه
یادم بیاورید برادرانی دارم
پشتیبان و یاری رسان
همدرد و همراه
یادم بیاورید دوستانی دارم
همه نور
همه مهر
همه سرشار از دوستی
یادم باشد به همه بگویم
چقدر دوستشان دارم
یادم بیاورید
سهم هر کدامشان را از مهر بپردازم
آرش
اینجا چند روزی که سر نمی زنم
رنگ غربت بدی پیدا می کنه
ولی اصلا مهم نیست
زندگیم داره با یک فلش بک خیلی خوب
برگشت می خوره و میره
به روزهای قبل از سال 76
این به نظرم یک پیشرفت بزرگه
دارم مرتب و برنامه ریزی شده حرکت می کنم
از مغز خالیم بیشتر کار می کشم
سه چهار هفته بعد وقتی از یاسوج برمیگردم
کلی کلاس هست که باید برم
کلی کار هست که انجام بدم
زندگی داره رو دور خوبی می چرخه
خدا کنه از مسیر خارج نشه
حسش نیست
****************************
جمعه کوه خیلی خوش گذشت. زیاد بالا نرفتم چون برف می بارید ولی همان قدری که بالا رفتم کلی بهتر از قبل بود.
گاهی وجود یک همنورد خوب از هدف مهمتر می شه، شاید اولین بار بود که فکر می کردم رسیدم به قله مهم نیست
باید در مسیر لذت برد، دارم تغییر می کنم و این تغییرات برایم هم عجیبه و هم غریب، نمی دونم دوام می ارم یا نه همیشه
با تغییر خودم مخالف بودم. وقتی فکرش رو می کنم انرژی برای خیلی از کارها ندارم ولی وجود دوستان دور و برم
باعث می شه با انرژی بیشتری به حرکت در بیام.
بگذارید از صمیم قلب بگم
من بهترین دوستان روی زمین رو دارم
به همین خاطرم احساس خوشبختی می کنم
****************************
دیشب با مامان گپ می زدیم
صحبت از این بود که شاید جامعه خراب شده باشه
ولی خرابیش رو ما نمی بینیم
داشتم می گفتم
نوع برخورد ما با دیگران طوری بوده
که حتی وقتی طرف مشکل داره
وقتی اسمش تابلو سر کوچه و بازار هست
به ما که می رسه خودش رو سنگین حفظ می کنه
یاد یه شب مهمونی افتادم
که وقتی چشم بعضی دوستان به من خورد
که با ریش رفته بودم
تعجب کردند که مگه تو هم مهمونی میری
اون وقت فهمیدم مردم چقدر سطحی نگرند
ولی جالب ترین چیز این بود که دخترکی
که همیشه از سنگین لباس پوشیدنش برام می گفت
و ادعای دختر پیغمبر بودن می کرد
اون شب با دوست پسرش و با جلف ترین لباس اومده بود
بعدها بهش گفتم
قیافم این قدر سنتی نشون می ده
یا چی فکر کرده بودی که کلی دروغ در مورد نوع سلوک و لباس پوشیدنت گفته بودی
راستش من فکر می کنم پوشش اصلا مهم نیست
ملت تو دنیا لخت می گردن
بدون این که فکری در مورد سکس و ... داشته باشند
مهم ظرفیت آدماست
مهم اینه که می تونن خودشونو کنترل کنن یا نه
امروزه شاهدیم که جوونا
این قدرت کنترل خودشونو از دست دارن می دن
همین
آرش
رنگ غربت بدی پیدا می کنه
ولی اصلا مهم نیست
زندگیم داره با یک فلش بک خیلی خوب
برگشت می خوره و میره
به روزهای قبل از سال 76
این به نظرم یک پیشرفت بزرگه
دارم مرتب و برنامه ریزی شده حرکت می کنم
از مغز خالیم بیشتر کار می کشم
سه چهار هفته بعد وقتی از یاسوج برمیگردم
کلی کلاس هست که باید برم
کلی کار هست که انجام بدم
زندگی داره رو دور خوبی می چرخه
خدا کنه از مسیر خارج نشه
حسش نیست
****************************
جمعه کوه خیلی خوش گذشت. زیاد بالا نرفتم چون برف می بارید ولی همان قدری که بالا رفتم کلی بهتر از قبل بود.
گاهی وجود یک همنورد خوب از هدف مهمتر می شه، شاید اولین بار بود که فکر می کردم رسیدم به قله مهم نیست
باید در مسیر لذت برد، دارم تغییر می کنم و این تغییرات برایم هم عجیبه و هم غریب، نمی دونم دوام می ارم یا نه همیشه
با تغییر خودم مخالف بودم. وقتی فکرش رو می کنم انرژی برای خیلی از کارها ندارم ولی وجود دوستان دور و برم
باعث می شه با انرژی بیشتری به حرکت در بیام.
بگذارید از صمیم قلب بگم
من بهترین دوستان روی زمین رو دارم
به همین خاطرم احساس خوشبختی می کنم
****************************
دیشب با مامان گپ می زدیم
صحبت از این بود که شاید جامعه خراب شده باشه
ولی خرابیش رو ما نمی بینیم
داشتم می گفتم
نوع برخورد ما با دیگران طوری بوده
که حتی وقتی طرف مشکل داره
وقتی اسمش تابلو سر کوچه و بازار هست
به ما که می رسه خودش رو سنگین حفظ می کنه
یاد یه شب مهمونی افتادم
که وقتی چشم بعضی دوستان به من خورد
که با ریش رفته بودم
تعجب کردند که مگه تو هم مهمونی میری
اون وقت فهمیدم مردم چقدر سطحی نگرند
ولی جالب ترین چیز این بود که دخترکی
که همیشه از سنگین لباس پوشیدنش برام می گفت
و ادعای دختر پیغمبر بودن می کرد
اون شب با دوست پسرش و با جلف ترین لباس اومده بود
بعدها بهش گفتم
قیافم این قدر سنتی نشون می ده
یا چی فکر کرده بودی که کلی دروغ در مورد نوع سلوک و لباس پوشیدنت گفته بودی
راستش من فکر می کنم پوشش اصلا مهم نیست
ملت تو دنیا لخت می گردن
بدون این که فکری در مورد سکس و ... داشته باشند
مهم ظرفیت آدماست
مهم اینه که می تونن خودشونو کنترل کنن یا نه
امروزه شاهدیم که جوونا
این قدرت کنترل خودشونو از دست دارن می دن
همین
آرش
Friday, January 23, 2004
ای رفته از برم به دیاران دوردست
با هر نگین اشک، به چشم تر منی
هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست
در خاطر منی
هر شامگه که جامه نیلین آسمان
پولک نشان به تنش هزاران ستاره است
هر شب که مه چو دانه الماس بی رقیب
بر گوش شب به جلوه، چنان گوشواره است
آن بوسه ها و زمزمه های شبانه را
یاد آور منی، در خاطر منی
در موسم بهار
کز مهر بامداد
تک دختر نسیم
مشاطه وار، موی مرا شانه می کند
آن دم که شاخ پر گل باغی به دست باد
خم می شود که بوسه زند بر لبان من
وانگاه، نرم نرم
گلهای خویش را به سرم دانه می کند
آن لحظه های رمیده زمن، در بر منی
در خاطر منی
...
{نمی دانم از کیست}
آرش
با هر نگین اشک، به چشم تر منی
هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست
در خاطر منی
هر شامگه که جامه نیلین آسمان
پولک نشان به تنش هزاران ستاره است
هر شب که مه چو دانه الماس بی رقیب
بر گوش شب به جلوه، چنان گوشواره است
آن بوسه ها و زمزمه های شبانه را
یاد آور منی، در خاطر منی
در موسم بهار
کز مهر بامداد
تک دختر نسیم
مشاطه وار، موی مرا شانه می کند
آن دم که شاخ پر گل باغی به دست باد
خم می شود که بوسه زند بر لبان من
وانگاه، نرم نرم
گلهای خویش را به سرم دانه می کند
آن لحظه های رمیده زمن، در بر منی
در خاطر منی
...
{نمی دانم از کیست}
آرش
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کاین خمار خام است
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
میان مسجد و میخانه راهیست
بجویید ای عزیزان کاین کدام است
به میخانه امامی مست خفته است
نمی دانم کاین بت را چه نامست
مرا مسجد خرابات است امروز
حریفم قاضی و ساقی امامست
برو عطار کاو خود می شناسد
که سرور کیست سرگردان کدامست
عطار نیشابوری
آرش
نه در میخانه کاین خمار خام است
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
میان مسجد و میخانه راهیست
بجویید ای عزیزان کاین کدام است
به میخانه امامی مست خفته است
نمی دانم کاین بت را چه نامست
مرا مسجد خرابات است امروز
حریفم قاضی و ساقی امامست
برو عطار کاو خود می شناسد
که سرور کیست سرگردان کدامست
عطار نیشابوری
آرش
Thursday, January 22, 2004
می دانید
انگیزه چیز بسیار مهمی است
یکی می گفت
ترک عادت های بد
انگیزه های خوب می خواهد
انگیزه ای در زندگیم نبود
ولی کم کم دارم انگیزه ام را پیدا می کنم
حتی اگر یک طرفه باشد
*******************
همیشه می گفتم
عشق یکسره مایه دردسره
حالا باید گفت
عشق با تمام تلخی
انگیزه ای است برای حرکت
این موتور جت را باید یک روز به کمر بست
باورش کنیم
به پیش برویم
بدون وصل هم می تواند پیش راننده خوبی باشد
آرش
انگیزه چیز بسیار مهمی است
یکی می گفت
ترک عادت های بد
انگیزه های خوب می خواهد
انگیزه ای در زندگیم نبود
ولی کم کم دارم انگیزه ام را پیدا می کنم
حتی اگر یک طرفه باشد
*******************
همیشه می گفتم
عشق یکسره مایه دردسره
حالا باید گفت
عشق با تمام تلخی
انگیزه ای است برای حرکت
این موتور جت را باید یک روز به کمر بست
باورش کنیم
به پیش برویم
بدون وصل هم می تواند پیش راننده خوبی باشد
آرش
آنقدر نازنینی
آنقدر دوست داشتنی
که نمی دانم چه بنویسم
از کجا بنویسم
اما
می گویم از صمیم قلب دوستت دارم
و این به آن معناست
که آرام آرام
ریشه در این خاک می گیری
تعهدی که این یک کلمه
دوست داشتن
ایجاد می کند
آن قدر هست
که همیشه از گفتن آن دوری جسته ام
و اکنون آن قدر اسیرم
که می توانم این کلمه را بر پیشانیم حک کنم
با من اینگونه مکن
آرش
آنقدر دوست داشتنی
که نمی دانم چه بنویسم
از کجا بنویسم
اما
می گویم از صمیم قلب دوستت دارم
و این به آن معناست
که آرام آرام
ریشه در این خاک می گیری
تعهدی که این یک کلمه
دوست داشتن
ایجاد می کند
آن قدر هست
که همیشه از گفتن آن دوری جسته ام
و اکنون آن قدر اسیرم
که می توانم این کلمه را بر پیشانیم حک کنم
با من اینگونه مکن
آرش
Wednesday, January 21, 2004
می دانی در زمینه افق
در کنار ساحل
آن هنگامی که باد می وزید
سایه ای بر سرم بود
آن روز، آن سایه
در آن زمینه کبود
چنان روشن در ذهنم حک شده است
که دیگر زیبایت نمی بینم
اگر می خواهی
آرایشی کنی
چهره ای مانند آن روز بساز
روی دیوار پشت سر
یک خورشید بکش
روی زمین شن بپاش
دیوار را آبی کن
من عاشق زمینه می شوم
تو به زیباییت بناز
آرش
در کنار ساحل
آن هنگامی که باد می وزید
سایه ای بر سرم بود
آن روز، آن سایه
در آن زمینه کبود
چنان روشن در ذهنم حک شده است
که دیگر زیبایت نمی بینم
اگر می خواهی
آرایشی کنی
چهره ای مانند آن روز بساز
روی دیوار پشت سر
یک خورشید بکش
روی زمین شن بپاش
دیوار را آبی کن
من عاشق زمینه می شوم
تو به زیباییت بناز
آرش
هیچ وقت فکر کردید به این موضوع که چرا جرج واشنگتن خودشو شاه اعلام نکرد
یا یه چیزی مثل این
دلم می خواد این آدم و بشناسم
خیلی باحال بوده که جمهوری ساخته
اونم از چند ده ایالت پراکنده
یه کشور واحد ساخته
همشون می تونستن دولت جدا داشته باشن
ما تو ایران همش مشغول جنگ با هم و دنیا هستیم
دنیا دنبال همکاری
آرش
یا یه چیزی مثل این
دلم می خواد این آدم و بشناسم
خیلی باحال بوده که جمهوری ساخته
اونم از چند ده ایالت پراکنده
یه کشور واحد ساخته
همشون می تونستن دولت جدا داشته باشن
ما تو ایران همش مشغول جنگ با هم و دنیا هستیم
دنیا دنبال همکاری
آرش
Tuesday, January 20, 2004
تا حالا به بن بست فکر کردید
گاهی پاهام توان رفتن دارن
ولی میلی به ادامه در خودم پیدا نمی کنم
این زمان ها
همیشه به نیستی فکر می کنم
خود کشی، راهی برای پایان دادن به مصائب بشری
فکرش را بکنید
کمی مرفین داخل رگ
مرگی آرام و بی نظیر
یا یک سقوط آزاد
بی وزنی مطلق
چند ثانیه استرس
برخورد و پایان
شب موقع خواب فکر می کردم
چی می شد می خوابیدی و بیدار نمی شدی
فردا رو نمی دیدی و راحت
بی دغدغه و بی مشکل
صورت مسئله که نباشه
مشکلی هم نیست
راه حلی هم مورد نیاز نیست
صورت مسئله رو پاک کنیم
این جا بود که مسئله پیدا شد
مشکل!
مشکل من هستم
تا هم هستم مشکل باقیه
صورت مسئله بودن من!
هستم، مشکلات با من هست
نیست که شدم مشکل حل میشه
شاید همینه که عرفا می گن نیستی مقامی بالاست
هر وقت به بن بست می رسم
هر وقت میلی به رفتن ندارم
صورت مسئله رو عوض می کنم
مشکل تغییر می کنه
همین تغییر باعث انعطاف پذیری می شه
انعطاف موجب تغییر
اینه که بیشتر اوقات بر می گردم
مِیدونی که ترکش کرده بودم
دوباره میدون مبارزه می شه
این دفعه از یه طرف دیگه به مسئله نگاه می کنی
میلت برای ادامه راه زیاد می شه
همیشه می شه معنی برای زندگی پیدا کرد
یه روز جنگ با تو
یه روز عشق دختر همسایه
یه روز موسیقی و شعر
یه روز مستی و ...
ولی گاهی وقتی به بن بست می رسی
خوبه بشینی
خستگی در کنی
هیچ کاری نکنی
گاهی هیچ کاری نکردن بهترین کارهاست
امروز
نشسته ام
در بن بستی عجیب
و به ازدحام این کوچه می خندم
چه تفاوت داره
چه کسانی در این بن بست نشسته اند
مهم اینست که این بن بست شلوغ است
همه هم نشسته اند و کاری نمی کنند
آخر زمون همینه
اینجاست
همه منتظر ظهور منجی نشستن
خودشون میتونن منجی باشن
اگر باور کنن
اگر ...
کسی نشادر خارجی سراغ داشت یه خبر به من بده
مرک آلمان باشه بهتره ولی اگر نشد ساخت کشورهای دیگر هم قبوله
شدید مورد نیازه
برای خودم و ملتم لازم دارم
آرش
گاهی پاهام توان رفتن دارن
ولی میلی به ادامه در خودم پیدا نمی کنم
این زمان ها
همیشه به نیستی فکر می کنم
خود کشی، راهی برای پایان دادن به مصائب بشری
فکرش را بکنید
کمی مرفین داخل رگ
مرگی آرام و بی نظیر
یا یک سقوط آزاد
بی وزنی مطلق
چند ثانیه استرس
برخورد و پایان
شب موقع خواب فکر می کردم
چی می شد می خوابیدی و بیدار نمی شدی
فردا رو نمی دیدی و راحت
بی دغدغه و بی مشکل
صورت مسئله که نباشه
مشکلی هم نیست
راه حلی هم مورد نیاز نیست
صورت مسئله رو پاک کنیم
این جا بود که مسئله پیدا شد
مشکل!
مشکل من هستم
تا هم هستم مشکل باقیه
صورت مسئله بودن من!
هستم، مشکلات با من هست
نیست که شدم مشکل حل میشه
شاید همینه که عرفا می گن نیستی مقامی بالاست
هر وقت به بن بست می رسم
هر وقت میلی به رفتن ندارم
صورت مسئله رو عوض می کنم
مشکل تغییر می کنه
همین تغییر باعث انعطاف پذیری می شه
انعطاف موجب تغییر
اینه که بیشتر اوقات بر می گردم
مِیدونی که ترکش کرده بودم
دوباره میدون مبارزه می شه
این دفعه از یه طرف دیگه به مسئله نگاه می کنی
میلت برای ادامه راه زیاد می شه
همیشه می شه معنی برای زندگی پیدا کرد
یه روز جنگ با تو
یه روز عشق دختر همسایه
یه روز موسیقی و شعر
یه روز مستی و ...
ولی گاهی وقتی به بن بست می رسی
خوبه بشینی
خستگی در کنی
هیچ کاری نکنی
گاهی هیچ کاری نکردن بهترین کارهاست
امروز
نشسته ام
در بن بستی عجیب
و به ازدحام این کوچه می خندم
چه تفاوت داره
چه کسانی در این بن بست نشسته اند
مهم اینست که این بن بست شلوغ است
همه هم نشسته اند و کاری نمی کنند
آخر زمون همینه
اینجاست
همه منتظر ظهور منجی نشستن
خودشون میتونن منجی باشن
اگر باور کنن
اگر ...
کسی نشادر خارجی سراغ داشت یه خبر به من بده
مرک آلمان باشه بهتره ولی اگر نشد ساخت کشورهای دیگر هم قبوله
شدید مورد نیازه
برای خودم و ملتم لازم دارم
آرش
Saturday, January 17, 2004
می گن تعریف جدید هوش
توانایی تطابق با محیطه!
اگر اینجوری باشه
من باید باهوش باشم!
چون توی یاسوج یه آخوندم
بی عمامه
یه پاسدار
جان بر کف
توی دوستی یه دوستم
کمی بهتر
توی کار یه آدم
کلی جدی
توی خونه
کمکم، کارگر، کلفت خونه
توی خلوت
شعر می گم، شعر می نویسم
اسمم توی یاسوج حاج آقاست
سر کار دکتر
توی خونه کبری
ولی من هیچکدوم نیستم
من چی هستم؟
مارمولک چموش جفتک انداز
به قول یکی
یه آدم هرجایی!
من هر چی که هستم
هر چی که باشم
مخلص شمام!
آرش
توانایی تطابق با محیطه!
اگر اینجوری باشه
من باید باهوش باشم!
چون توی یاسوج یه آخوندم
بی عمامه
یه پاسدار
جان بر کف
توی دوستی یه دوستم
کمی بهتر
توی کار یه آدم
کلی جدی
توی خونه
کمکم، کارگر، کلفت خونه
توی خلوت
شعر می گم، شعر می نویسم
اسمم توی یاسوج حاج آقاست
سر کار دکتر
توی خونه کبری
ولی من هیچکدوم نیستم
من چی هستم؟
مارمولک چموش جفتک انداز
به قول یکی
یه آدم هرجایی!
من هر چی که هستم
هر چی که باشم
مخلص شمام!
آرش
فلسفه هم چیز خوبیه هم چیز بدی
نمی خوام وارد فلسفه بشم
گذر زندگی و هجوم زمان باعث می شه
یادمون بره کجا هستیم
سوال عظیم اینه که اگر از ازل حساب کنیم سال چندیم؟
این چرخ برای چی می گرده و ...؟
می دونید
آدم وقتی ندونه چیکاره است و به چه درد می خوره
وقتی حساب خودش رو با کائنات ندونه
دچار روزمرگی می شه
می آد و میره
نمی دونه برای چی
به قولی گوساله اومد گاو رفت
به این چرخ اگر کمی صبر کنید و نگاه کنید
به این نامیزون گردنده
اونوقت
گاهی یه چیزایی می شه دید
یه چیزایی می شه گفت
چند وقتی سوال عظیم وقتمو گرفت
اما حالا حل شده
من تئوری خودمو در مورد خدا و زمین و زندگی پیدا کردم
چه طوری؟
همون طوری که درخت راهنمای موسی شد
همونطوری که محمد توی غار هدایت شد
همونطوری که ابلیس با سجده نکردن گم شد
آدم گاهی توی یک لحظه به یقین می رسه
گاهی توی یک لحظه گم می شه
بگذریم داستان سرایی نیست
من برای زنده بودنم معنی تازه ای دارم
یک حس تازه
مثل عشق بازی زیر بارون
مثل طعم سیب سبز و ترش
مثل عطر عرق نعنا
مثل خماری بعد از بد مستی
اونقدر این حس قوی و قریب و غریبه
اونقدر قشنگ و انرژی زاست
که احساس می کنم
می تونم دماوند رو باهاش تکون بدم
حتی اکس هم نمی تونه اینقدر سرخوشی بده
ادامه دارد
آرش
نمی خوام وارد فلسفه بشم
گذر زندگی و هجوم زمان باعث می شه
یادمون بره کجا هستیم
سوال عظیم اینه که اگر از ازل حساب کنیم سال چندیم؟
این چرخ برای چی می گرده و ...؟
می دونید
آدم وقتی ندونه چیکاره است و به چه درد می خوره
وقتی حساب خودش رو با کائنات ندونه
دچار روزمرگی می شه
می آد و میره
نمی دونه برای چی
به قولی گوساله اومد گاو رفت
به این چرخ اگر کمی صبر کنید و نگاه کنید
به این نامیزون گردنده
اونوقت
گاهی یه چیزایی می شه دید
یه چیزایی می شه گفت
چند وقتی سوال عظیم وقتمو گرفت
اما حالا حل شده
من تئوری خودمو در مورد خدا و زمین و زندگی پیدا کردم
چه طوری؟
همون طوری که درخت راهنمای موسی شد
همونطوری که محمد توی غار هدایت شد
همونطوری که ابلیس با سجده نکردن گم شد
آدم گاهی توی یک لحظه به یقین می رسه
گاهی توی یک لحظه گم می شه
بگذریم داستان سرایی نیست
من برای زنده بودنم معنی تازه ای دارم
یک حس تازه
مثل عشق بازی زیر بارون
مثل طعم سیب سبز و ترش
مثل عطر عرق نعنا
مثل خماری بعد از بد مستی
اونقدر این حس قوی و قریب و غریبه
اونقدر قشنگ و انرژی زاست
که احساس می کنم
می تونم دماوند رو باهاش تکون بدم
حتی اکس هم نمی تونه اینقدر سرخوشی بده
ادامه دارد
آرش
اینم یه داستان کوتاه!
مست بودم
خواستم نگاهی به ساعتم بکنم
دستم را بالا آوردم
ساعت دستم نبود
تو عالم مستی
به زمان فکر می کردم
الان سال چنده؟
کدوم هزاره است؟
تلو تلو خوران حرکت کردم
باید دیروقت باشد
صدای گربه ای کمی هشیارم کرد
ساعت باید سه - چهار صبح باشه
به زحمت نگاهی به امتداد پیاده رو کردم و به سمت چهار راه راه افتادم
دختری از کنارم رد شد
اونقدر مست بودم که ندیدم کی و چی شاید هم پسر بود
ولش کن
مواظب باش زمین نخوری
سر چهار راه نرسیده دلم به هم خورد
خودمو رسوندم لب جو و هر چی تو معدم بود ریختم بیرون
نشسته بودم لب جو
سرم گیج می رفت
کمی سبک شده بودم
دهنم ترش بود
ناخودآگاه برگشتم
احساس می کردم کسی من رو می پاد
دخترکی ایستاده بود
به من زل زده بود
گفتم کاری داری
گفت گرسنه ام و سردمه
سرپناهی ندارم
برای یک لقمه غذا همه کاری می کنم
با مستی و منگی پرسیدم همه کاری یعنی چی؟
گفت جانداری؟ خونه ای چیزی؟
گفتم برای چی؟
گفت برای این که منو جا بدی و بهم غذا بدی
گفتم جا؟
گفت آره دیگه من اونقدر گشنه ام که برای غذا همه کاری می کنم
پول هم اگر داری بهم بدی خوبه
پول نداشتم
همه رو تو قمار توی پارتی باخته بودم
جا هم نداشتم
گفتم شرمنده
می خوای با ماشین می رسونمت
گفت تو ماشین گرمتر از بیرونه
اومد سوار شد
هوشیارتر بودم
دهنم ترش بود
گفت که از خونه فرار کرده
گفت که برای یک ساندویچ خود فروشی کرده و ...
دلم اونقدر سوخته بود
که خواستم ببرمش خونه
ولی گفت نه ممنون یه جایی پیادم کن
تا صبح گردوندمش
آفتاب که در اومد پیاده شد و رفت
منم جای هفت صبح
هشت و نیم رسیدم خونه
خسته و گرسنه با طعم ترشی توی دهنم
ولی تلخ ترین چیز سرنوشت دختر فراری بود
اون گناهش چی بود نمی دونم
هفده سال خیلی کمه، بچه جای عروسک بازی
مجبوره برای سیر کردن شکمش خودفروشی کنه
اونم مثل یک حیوون
ولش کن کمی آبجو می خورم
سرم گرم می شه فراموش می کنم و می خوابم
دختر فراری هم مثل یک خواب از یادم می ره
آرش
مست بودم
خواستم نگاهی به ساعتم بکنم
دستم را بالا آوردم
ساعت دستم نبود
تو عالم مستی
به زمان فکر می کردم
الان سال چنده؟
کدوم هزاره است؟
تلو تلو خوران حرکت کردم
باید دیروقت باشد
صدای گربه ای کمی هشیارم کرد
ساعت باید سه - چهار صبح باشه
به زحمت نگاهی به امتداد پیاده رو کردم و به سمت چهار راه راه افتادم
دختری از کنارم رد شد
اونقدر مست بودم که ندیدم کی و چی شاید هم پسر بود
ولش کن
مواظب باش زمین نخوری
سر چهار راه نرسیده دلم به هم خورد
خودمو رسوندم لب جو و هر چی تو معدم بود ریختم بیرون
نشسته بودم لب جو
سرم گیج می رفت
کمی سبک شده بودم
دهنم ترش بود
ناخودآگاه برگشتم
احساس می کردم کسی من رو می پاد
دخترکی ایستاده بود
به من زل زده بود
گفتم کاری داری
گفت گرسنه ام و سردمه
سرپناهی ندارم
برای یک لقمه غذا همه کاری می کنم
با مستی و منگی پرسیدم همه کاری یعنی چی؟
گفت جانداری؟ خونه ای چیزی؟
گفتم برای چی؟
گفت برای این که منو جا بدی و بهم غذا بدی
گفتم جا؟
گفت آره دیگه من اونقدر گشنه ام که برای غذا همه کاری می کنم
پول هم اگر داری بهم بدی خوبه
پول نداشتم
همه رو تو قمار توی پارتی باخته بودم
جا هم نداشتم
گفتم شرمنده
می خوای با ماشین می رسونمت
گفت تو ماشین گرمتر از بیرونه
اومد سوار شد
هوشیارتر بودم
دهنم ترش بود
گفت که از خونه فرار کرده
گفت که برای یک ساندویچ خود فروشی کرده و ...
دلم اونقدر سوخته بود
که خواستم ببرمش خونه
ولی گفت نه ممنون یه جایی پیادم کن
تا صبح گردوندمش
آفتاب که در اومد پیاده شد و رفت
منم جای هفت صبح
هشت و نیم رسیدم خونه
خسته و گرسنه با طعم ترشی توی دهنم
ولی تلخ ترین چیز سرنوشت دختر فراری بود
اون گناهش چی بود نمی دونم
هفده سال خیلی کمه، بچه جای عروسک بازی
مجبوره برای سیر کردن شکمش خودفروشی کنه
اونم مثل یک حیوون
ولش کن کمی آبجو می خورم
سرم گرم می شه فراموش می کنم و می خوابم
دختر فراری هم مثل یک خواب از یادم می ره
آرش
ياسوج که بودم از سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان تماس گرفتند
جالب بود
بعد از سالها يادی از ما کردند
گفتند آدرس ايميل بده
و ...
سال ها قبل
در مجلسی با حضور دکتر اژه ای
که اتفاقا من هم شرف حضور داشتم
ايشان افاضه فرمودند
سازمان در حال حاضر هدفی ندارد
و اين خوبست
راست می گفتند
املا ننوشته غلط ندارد
ولی ايراد کار ايشان در همان مجلس هم حاضر بود
حداقل يکی بود آن هم من
تاريخ مصرف سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان
برای من يکی، سال هاست که گذشته
من حالا سازمان خودم را خودم می نويسم
کسی هم آنرا نمی تواند بخواند
حتی خودم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خط سوم!
*******************
بزرگی ار به کام شير در است
رو ز کام شير بجوی
يا ....
يا چو مردانت مرگ رو يا روی
خيلی به اين شعر محتاجم هم اسم شاعرش و هم مصرعی که يادم نيست
امان از پيری
*******************
تو ذهنم يه چيزايی هست
دعا کنيد بتونم بنويسم
آرش
جالب بود
بعد از سالها يادی از ما کردند
گفتند آدرس ايميل بده
و ...
سال ها قبل
در مجلسی با حضور دکتر اژه ای
که اتفاقا من هم شرف حضور داشتم
ايشان افاضه فرمودند
سازمان در حال حاضر هدفی ندارد
و اين خوبست
راست می گفتند
املا ننوشته غلط ندارد
ولی ايراد کار ايشان در همان مجلس هم حاضر بود
حداقل يکی بود آن هم من
تاريخ مصرف سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان
برای من يکی، سال هاست که گذشته
من حالا سازمان خودم را خودم می نويسم
کسی هم آنرا نمی تواند بخواند
حتی خودم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خط سوم!
*******************
بزرگی ار به کام شير در است
رو ز کام شير بجوی
يا ....
يا چو مردانت مرگ رو يا روی
خيلی به اين شعر محتاجم هم اسم شاعرش و هم مصرعی که يادم نيست
امان از پيری
*******************
تو ذهنم يه چيزايی هست
دعا کنيد بتونم بنويسم
آرش
Friday, January 16, 2004
Thursday, January 08, 2004
من از سرآغاز زمین
از لحظه بودن خود
از آن لحظه که آغاز شدم
تو را همواره فریاد می کنم
ای تو پایان
ای تو آغاز
کی در من خواهی وزید
امروز سری به مادربزرگ زدم
هنوز آروم و بی صدا زیر خاک خواب بود
یادش به خیر
چقدر سر به سر هم می گذاشتیم
چقدر با هم حال می کردیم
اگر می دید بهم می گفت بازم عین ابن ملجم شدی
ریشت رو بزن بیا پیشم
نخواستم گریه کنم
نشستم
بلند شدنم اگر وجود نازنین دوست نبود
ممکن نبود
مادر بزرگ رو یک روز
سر ظهر تو خاک غربت تنها رها کردیم
اشک هم مرهم نشد
یادش از خاطرم نمی ره
خودش نیست
یادش گرامیه
امروز رو کلی گور قدم زدم
یک روز دیگران بر قبر ما قدم می زنند
از این همه آدم تو این همه گور کی یاد و خاطره ای داره
میون اون همه من فقط به تعداد انگشت دست می شناسم
بقیه هم همینطور
ما هم یک روز دیگر نیستیم
آن هنگام که نیستم
خود نوع دیگری از بودن است
زرتشت
آرش
از لحظه بودن خود
از آن لحظه که آغاز شدم
تو را همواره فریاد می کنم
ای تو پایان
ای تو آغاز
کی در من خواهی وزید
امروز سری به مادربزرگ زدم
هنوز آروم و بی صدا زیر خاک خواب بود
یادش به خیر
چقدر سر به سر هم می گذاشتیم
چقدر با هم حال می کردیم
اگر می دید بهم می گفت بازم عین ابن ملجم شدی
ریشت رو بزن بیا پیشم
نخواستم گریه کنم
نشستم
بلند شدنم اگر وجود نازنین دوست نبود
ممکن نبود
مادر بزرگ رو یک روز
سر ظهر تو خاک غربت تنها رها کردیم
اشک هم مرهم نشد
یادش از خاطرم نمی ره
خودش نیست
یادش گرامیه
امروز رو کلی گور قدم زدم
یک روز دیگران بر قبر ما قدم می زنند
از این همه آدم تو این همه گور کی یاد و خاطره ای داره
میون اون همه من فقط به تعداد انگشت دست می شناسم
بقیه هم همینطور
ما هم یک روز دیگر نیستیم
آن هنگام که نیستم
خود نوع دیگری از بودن است
زرتشت
آرش
می گن سربازی قرار است 18 ماه بشود
خدا کند از اصل حذفش کنند
**********************
فردا جمعه میرم یاسوج
سرما و برف و ...
خدا به خیر کند
با این خوابی هم که یکی از دوستان دیدند
بستری در بیمارستان میشم و مامان بالا سرم می آد
خدا به خیر بگذراند
************************
اینبار موبایلم رو یاسوج نمی برم
می خوام از دنیا دور باشم
فکر کنید من مرده ام
همین
***********************
رفتیم دیدن دکتر فرخ سعیدی
این پیرمرد کچل
هر بار که می بینمش
دنیایی از شر و شور در من بر پا می کنه
ازم پرسید چیکار می خوای کنی
گفتم نمی دونم
گفت من سه راه می شناسم
اول اینکه به هر قیمتی بذلری از این مملکت در بری
دوم اینکه بزنی تو کار شعر و تریاک و تقوی
سوم اینکه درس بخونی با این نظام هم کنار بیای
من گفتم هیچکدوم از این سه راه رزیدنتی و تخصص توش نیست
گفت راه چهارم اینه که این وضعیت رو درست کنید
آینده دست شماست
خواستم یه شیشکی بکشم
که آینده ای که دست من بسپرن
از الان تکلیفش معلومه
یک شب براتی هیجان
یا شاید برای امتحان
مملکت رو شخم می زنم با بولدوزر
جای آدما گل خرزهره میکارم
دنیای قشنگ تری می شه باور کنید
بگذریم
دکتر کلی حال داد
کلی هم شعر برامون خوند
بزرگی ار به کام شیر در است
رو از دهان شیر بجوی
...
خلاصه که کلی خوش گذشت
پیرمرد باحالیه
می خوام اگر پیر شدم و به سن الان رییس رسیدم
حداقل نصف رییس باحال باشم
تا ببینیم
شتر در خواب بیند پنبه دانه
گهی ...
آرش
خدا کند از اصل حذفش کنند
**********************
فردا جمعه میرم یاسوج
سرما و برف و ...
خدا به خیر کند
با این خوابی هم که یکی از دوستان دیدند
بستری در بیمارستان میشم و مامان بالا سرم می آد
خدا به خیر بگذراند
************************
اینبار موبایلم رو یاسوج نمی برم
می خوام از دنیا دور باشم
فکر کنید من مرده ام
همین
***********************
رفتیم دیدن دکتر فرخ سعیدی
این پیرمرد کچل
هر بار که می بینمش
دنیایی از شر و شور در من بر پا می کنه
ازم پرسید چیکار می خوای کنی
گفتم نمی دونم
گفت من سه راه می شناسم
اول اینکه به هر قیمتی بذلری از این مملکت در بری
دوم اینکه بزنی تو کار شعر و تریاک و تقوی
سوم اینکه درس بخونی با این نظام هم کنار بیای
من گفتم هیچکدوم از این سه راه رزیدنتی و تخصص توش نیست
گفت راه چهارم اینه که این وضعیت رو درست کنید
آینده دست شماست
خواستم یه شیشکی بکشم
که آینده ای که دست من بسپرن
از الان تکلیفش معلومه
یک شب براتی هیجان
یا شاید برای امتحان
مملکت رو شخم می زنم با بولدوزر
جای آدما گل خرزهره میکارم
دنیای قشنگ تری می شه باور کنید
بگذریم
دکتر کلی حال داد
کلی هم شعر برامون خوند
بزرگی ار به کام شیر در است
رو از دهان شیر بجوی
...
خلاصه که کلی خوش گذشت
پیرمرد باحالیه
می خوام اگر پیر شدم و به سن الان رییس رسیدم
حداقل نصف رییس باحال باشم
تا ببینیم
شتر در خواب بیند پنبه دانه
گهی ...
آرش
Tuesday, January 06, 2004
به اینجا هم سری بزنید
مرجان فکر می کنم
اگر حضور تو نبود
اون بچه ها نجات پیدا نمی کردن
دختر هر جا هستی موفق باشی
و ممنون از اینکه این همه مواظب و مراقبی
خانم همین جور ادامه بده
برو جلو و محکم باش
قوی تر و محکم تر قدم بردار
خیلی خوبه که وایستادی
خیلی خوبه که پیگیری کردی
حالا هم این داستان
داستان واقعی این وحشی گری
مطمئن باش که از یادها پاک نمی شه
داستان هر چند تلخ
واقعیه
فکر می کنم باز هم باید دست و پای پدر و مادرمون رو ببوسیم
آرش
مرجان فکر می کنم
اگر حضور تو نبود
اون بچه ها نجات پیدا نمی کردن
دختر هر جا هستی موفق باشی
و ممنون از اینکه این همه مواظب و مراقبی
خانم همین جور ادامه بده
برو جلو و محکم باش
قوی تر و محکم تر قدم بردار
خیلی خوبه که وایستادی
خیلی خوبه که پیگیری کردی
حالا هم این داستان
داستان واقعی این وحشی گری
مطمئن باش که از یادها پاک نمی شه
داستان هر چند تلخ
واقعیه
فکر می کنم باز هم باید دست و پای پدر و مادرمون رو ببوسیم
آرش
بابا چرا همه اینجوری فکر می کنید
همه کج می گیرید
بابا به خدا هنوز خبری نیست
سروش هنوز کاری نکرده
بچه هنوز کسی دلش رو نبرده یا حداقل اینجوری ادعا می کنه
منم گفتم در آینده وقتی خواست عروسی کنه می دونم چه بلایی سرش بیارم
اونم گفت محافظ می گیره
تابلو می زنه ورود آرش درویش
یا ورود درویش از نوع آرش
ممنوع همین
چرا همه منتظرید بچه ام را شوهر بدید
مگه مال بابا ننه شما رو می خوره
یا جای شما رو تنگ کرده
خلاصه که بابا بی خیال
برای بچه حرف درست می کنید
باعث می شید تا آخر عمر یالغوز بمونه
بهش زن ندن
آرش
همه کج می گیرید
بابا به خدا هنوز خبری نیست
سروش هنوز کاری نکرده
بچه هنوز کسی دلش رو نبرده یا حداقل اینجوری ادعا می کنه
منم گفتم در آینده وقتی خواست عروسی کنه می دونم چه بلایی سرش بیارم
اونم گفت محافظ می گیره
تابلو می زنه ورود آرش درویش
یا ورود درویش از نوع آرش
ممنوع همین
چرا همه منتظرید بچه ام را شوهر بدید
مگه مال بابا ننه شما رو می خوره
یا جای شما رو تنگ کرده
خلاصه که بابا بی خیال
برای بچه حرف درست می کنید
باعث می شید تا آخر عمر یالغوز بمونه
بهش زن ندن
آرش
Monday, January 05, 2004
من گاو مش حسنم!
فیلم گاو را شاید دیده باشید
اگر هم ندیدید مهم نیست
یک نفر فکر می کرده تبدیل به گاو شده
حالا فرقش با من اینه که من خود گاوم
قیافم مثل آدمی زاد شده
اصلا هم توهم نیست
دیشب سروش داشت می گفت یادته کادوی تولد به فلانی پای مرغ دادیم!
خوب منم یادم اومد
کاکتوس نامزدی رضا
زدن از پشت به ماشین عروس شب عقد کنون نفر بعدی
ترکیدن لوله شوفاژ نفر بعدی
خیس کردن کامل یکی دیگه و ...
همه و همه به انضمام کلی چیزای دیگه از من یک گاو می سازه
گاو نه من شیر ده
تنها بدیم اینه که بعد از شیر دادن میزنم شیر توی ظرف رو میریزم زمین
ولش کن
*******************
دیشب تو خیابون یکی رو دیدیم
سر و صورتش خامه مالی شده بود
شب تولد دیوونه بازی حال می ده
هر چند من دیگه پیر شدم
قرار سنگین باشم
ولی یارو خیلی با حال بود
سر تا پا خامه ای بود
می گفت ببخشید نمی تونم کیک تعارف کنم
راست می گفت
هیکلش کیک شده بود
به سروش گفتم سوژه شب عروسی تو هم رله شد
کیک عروسی بزنیم به داماد
حال کنیم!
********************
دیروز رفتیم به مهدی تسلیت گفتیم
واقعا سختم بود
کلمات کم می آوردند
هیچ چیز تسلی بخشی پیدا نکردم
شب می گفتم بهترین حالت اینه که تو یک مسافرت خانوادگی همه با هم نیست بشن
اینجوری کمتر حال گیری داره
**************
یک سوتی تو پرانتز
وقتی رسیدم خونه آرمان گفت بابای مهدی چند سالش بود
گفتم 60 سال
اونم بدون فکر جلوی بابا گفت
پس عمرشو کرده بود
من بابام داره 60 ساله می شه
(آرمان همین صداقتش منو کشته)
*************************
دیشب بابا بهم گیر داد
دیگه آروم آروم داره شروع می شه
هر وقت یکی می میره
بالاخص از پدر مادر های دوستان
مثل اینکه پدر گرانقدر هم یادش می افته
که داره پیر می شه
همینه که یه گیری هم به من می ده
راست می گه آرزو داره
پسرش رو داماد کنه
مثل این که این حکم اجباری برای همه است
هر چی بگی بابا من مشکل دارم
همه جوره
روانی، فیزیولوژیک، آناتومیک، و ...
کسی گوش بده نیست
من رو هم می خوان به سرنوشت محتوم مابقی دچار کنن
من که نمی فهمم
گاو، گاو دیگه
اونم از نوع گاو مش حسن
*********************
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی در کش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
...
(حافظ)
آدمی به این دنیا می آید
تا تجربه تلخ و تکراری زندگی را باز دوباره تجربه نماید
این تجربه ها هر چند شخصی و یگانه
اما در بعدی دیگر تکراری و همانند
از کنار تمامی ما می گذرند
تجربه تلخ از دست دادن پدر
مادر، برادر، و ...
تجربه تلخ و شیرین
دل بستن و دل بریدن ها
تجربه یاد گرفتن ها
و ...
وقتی دقیق نگاه کنیم
همه یک نوع واکنش نسبت به این تجارب داریم
یا چند واکنش محدود
کسی در مرگ پدر نمی خندد
کسی در مرگ فرزند نمی رقصد
در عروسی نمی گرید و ...
راستی فکرش را بکنید اگر روزی
در عزا رقصیدیم و شراب نوشیدیم
در عروسی رخت سیاه پوشیدیم
و ...
این دنیای جدید و وارونه عجب دنیایی می شد!
مدت هاست که نگریسته ام
نخندیده ام
مدت هاست
آب راکد بوده ام
کدامین روح عصیانگر
لبخند و اشک را به من باز می گرداند؟
آرش
فیلم گاو را شاید دیده باشید
اگر هم ندیدید مهم نیست
یک نفر فکر می کرده تبدیل به گاو شده
حالا فرقش با من اینه که من خود گاوم
قیافم مثل آدمی زاد شده
اصلا هم توهم نیست
دیشب سروش داشت می گفت یادته کادوی تولد به فلانی پای مرغ دادیم!
خوب منم یادم اومد
کاکتوس نامزدی رضا
زدن از پشت به ماشین عروس شب عقد کنون نفر بعدی
ترکیدن لوله شوفاژ نفر بعدی
خیس کردن کامل یکی دیگه و ...
همه و همه به انضمام کلی چیزای دیگه از من یک گاو می سازه
گاو نه من شیر ده
تنها بدیم اینه که بعد از شیر دادن میزنم شیر توی ظرف رو میریزم زمین
ولش کن
*******************
دیشب تو خیابون یکی رو دیدیم
سر و صورتش خامه مالی شده بود
شب تولد دیوونه بازی حال می ده
هر چند من دیگه پیر شدم
قرار سنگین باشم
ولی یارو خیلی با حال بود
سر تا پا خامه ای بود
می گفت ببخشید نمی تونم کیک تعارف کنم
راست می گفت
هیکلش کیک شده بود
به سروش گفتم سوژه شب عروسی تو هم رله شد
کیک عروسی بزنیم به داماد
حال کنیم!
********************
دیروز رفتیم به مهدی تسلیت گفتیم
واقعا سختم بود
کلمات کم می آوردند
هیچ چیز تسلی بخشی پیدا نکردم
شب می گفتم بهترین حالت اینه که تو یک مسافرت خانوادگی همه با هم نیست بشن
اینجوری کمتر حال گیری داره
**************
یک سوتی تو پرانتز
وقتی رسیدم خونه آرمان گفت بابای مهدی چند سالش بود
گفتم 60 سال
اونم بدون فکر جلوی بابا گفت
پس عمرشو کرده بود
من بابام داره 60 ساله می شه
(آرمان همین صداقتش منو کشته)
*************************
دیشب بابا بهم گیر داد
دیگه آروم آروم داره شروع می شه
هر وقت یکی می میره
بالاخص از پدر مادر های دوستان
مثل اینکه پدر گرانقدر هم یادش می افته
که داره پیر می شه
همینه که یه گیری هم به من می ده
راست می گه آرزو داره
پسرش رو داماد کنه
مثل این که این حکم اجباری برای همه است
هر چی بگی بابا من مشکل دارم
همه جوره
روانی، فیزیولوژیک، آناتومیک، و ...
کسی گوش بده نیست
من رو هم می خوان به سرنوشت محتوم مابقی دچار کنن
من که نمی فهمم
گاو، گاو دیگه
اونم از نوع گاو مش حسن
*********************
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی در کش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
...
(حافظ)
آدمی به این دنیا می آید
تا تجربه تلخ و تکراری زندگی را باز دوباره تجربه نماید
این تجربه ها هر چند شخصی و یگانه
اما در بعدی دیگر تکراری و همانند
از کنار تمامی ما می گذرند
تجربه تلخ از دست دادن پدر
مادر، برادر، و ...
تجربه تلخ و شیرین
دل بستن و دل بریدن ها
تجربه یاد گرفتن ها
و ...
وقتی دقیق نگاه کنیم
همه یک نوع واکنش نسبت به این تجارب داریم
یا چند واکنش محدود
کسی در مرگ پدر نمی خندد
کسی در مرگ فرزند نمی رقصد
در عروسی نمی گرید و ...
راستی فکرش را بکنید اگر روزی
در عزا رقصیدیم و شراب نوشیدیم
در عروسی رخت سیاه پوشیدیم
و ...
این دنیای جدید و وارونه عجب دنیایی می شد!
مدت هاست که نگریسته ام
نخندیده ام
مدت هاست
آب راکد بوده ام
کدامین روح عصیانگر
لبخند و اشک را به من باز می گرداند؟
آرش
Sunday, January 04, 2004
وقتی عزیزی از دست می رود
نمی دانیم در رسایش چگونه اشک بریزیم
آیا تا کنون فکر کرده اید هنگامی که یکی از دوستان عزیزی را از دست می دهد
چگونه باید او را تسلی داد
گاهی کلمات نا مفهوم می شوند
و تسلی مضحک
نمی دانستم به مهدی چه بگویم
خدا بیامرزد!
ناراحت نباش؟
غم آخرت باشد؟
نمی دانم
در غم پدر چه باید گفت؟
تنها چیزی که گفتم این بود که مسیولیت تو بیشتر شده
مواظب باش از پس این مسیولیت برآیی!
چقدر تسلی بخش؟!
چقدر خوب؟!!؟
آنان که می روند
و از مرز مرگ می گذرند
شاید پیغامی برای ما دارند
زندگی را غنیمت شمرید
در رسای مردگان کمتر اشک بریزید
و قدر زندگان را بدانید
آرش
نمی دانیم در رسایش چگونه اشک بریزیم
آیا تا کنون فکر کرده اید هنگامی که یکی از دوستان عزیزی را از دست می دهد
چگونه باید او را تسلی داد
گاهی کلمات نا مفهوم می شوند
و تسلی مضحک
نمی دانستم به مهدی چه بگویم
خدا بیامرزد!
ناراحت نباش؟
غم آخرت باشد؟
نمی دانم
در غم پدر چه باید گفت؟
تنها چیزی که گفتم این بود که مسیولیت تو بیشتر شده
مواظب باش از پس این مسیولیت برآیی!
چقدر تسلی بخش؟!
چقدر خوب؟!!؟
آنان که می روند
و از مرز مرگ می گذرند
شاید پیغامی برای ما دارند
زندگی را غنیمت شمرید
در رسای مردگان کمتر اشک بریزید
و قدر زندگان را بدانید
آرش
Thursday, January 01, 2004
اینک یک سوال در ذهن من جاریست؟
شاید خدا چیزی است
مانند چشم تو
مانند عشق من،
شاید خدا چیزی است
اینجا کنار من
آنجا کنار تو،
شاید خدا چیزی است
مانند نور صبح
مانند برق چشم
شاید خدا مانند مادر مهربان باشد
اینک نمی دانم
خدا اینجا خدا آنجا
چگونه می تواند بود
چگونه می تواند
به گردش آورد
این دور گردون را
آرش
شاید خدا چیزی است
مانند چشم تو
مانند عشق من،
شاید خدا چیزی است
اینجا کنار من
آنجا کنار تو،
شاید خدا چیزی است
مانند نور صبح
مانند برق چشم
شاید خدا مانند مادر مهربان باشد
اینک نمی دانم
خدا اینجا خدا آنجا
چگونه می تواند بود
چگونه می تواند
به گردش آورد
این دور گردون را
آرش