سیاه بختی من از وقتی آغاز شد که چشم باز کردم
می دانید
من کور به دنیا آمدم
مدتهای مدید چیزی نمی دیدم
پزشکی مهربان به خیال مهر و دوستی
به من بینایی بخشید
تا قبل از آن
همه چیز برایم دو حالت داشت
یا بود یا نبود
یا زیبا در ذهنم بود یا زشت
اما نمی دیدم
کلمات برایم باری نداشت
رنگی احساس نمی کردم
در تصورم نور معنی دیگری داشت
اما دستان پزشکی مهربان
چشمانم را به خیال دوستی گشود
بینا شدم و دیدم
دنیا را با تمام زشتی ها
با تمام زیبایی هایی که از رویاهایم بسیار دور بودند
توانستم بخوانم
و تمام اراجیف زمان های گذشته را
با تمام اراجیف منتج از گذر زمان
خواندم و اکنون می دانم
دنیای نابینایان
بسیار زیباتر است
ایکاش هرگز نمی دیدم
آرش
No comments:
Post a Comment