شبانگاهان برفی
ردی از خون بر برف
در گذاری سخت دردآلود
گرگی زخمی
ز دست بیدادگر صیاد زمانه
ناله ای از ته وجود
و سکوت
صدای پایی بر برف
نه صدای برفی زیر پا
جور گلوله ای بر دامان
کدامین پناهگاه، پناهگاه من است
مرگ این دامان گشوده
عجوزه ای عبوث پیش رویم آغوش باز دارد
پیش رو مرگ
پشت سر گلوله و صیاد
در درون سرما
سرنوشت شومی است برادر جان
مرا از مرگ ترسی نیست
سرما هم استخوانم را نخواهد پوساند
اسارت را تحمل نمی توانم کرد
آزادی را و آزادگی را خواستارم
حتی به قیمت نیستی
آرش
No comments:
Post a Comment