Sunday, April 04, 2004

شبانگاه است
می خواند ز شاخی دور
جغدی کور
شبانگاه است و من بی خواب و بی تابم
سخن در سینه می ماسد
کلام از گفتنش عاصی است
شبانگاه است و بی تابی
مرا با خویش خواهد برد
کتابی پیش رویم باز
مرا آهسته می خواند
بیا اکنون که من آغوش بگشودم
بیا بنگر برایت سینه بگشادم
ولی بی تاب می مانم
مرا یارای ماندن نیست
پای رفتن نیست
می مانم
می مانم و می خوانم

آرش

No comments: