Saturday, February 21, 2004

هزار سال ره است از تو تا مسلمانی
هزار سال دگر تا به شهر انسانی

این جمله ومطلب قبل از اون رو اینجا بخونید
وقتی خوندمش فکر کردم راست میگه
ما از تحجر فرهنگی به این نقطه رسیدیم که حتی به زنان اجازه عاشق شدن هم نمی دیم
همه به یک دختر عاشق در بطن جامعه یک جور دیگه نگاه می کنن
من خودم که این مطلب رو می نویسم بارها وقتی به این موضوع برخوردم برام قابل هضم نبوده
راستش رو بخواهید وقتی به کنه مطلب برسید می بینید در ذهن آدم های این مملکت زن تبدیل به یک کالا شده
همون کالایی که توی تلویزیون و غیره نسبتش می دیم به غربیها
وقتی ما دید خودمون عوضی باشه
همه چیزو عوضی میبینیم
وقتی تو دبیرستان می خوندم که زن در غرب تبدیل به یک کالا شده نمی فهمیدم
ولی راستش تو ذهن ما ملت این مملکت هست که زنها رو به شکل کالای ارضای جنسی می بینیم
اونقدر عقده تو بطن این ملت هست و اونقدر رسم و رسوم غلط وجود دارن
که چندین نسل باید فدا بشن تا شاید درست بشیم
درد رو وقتی می دونی ولی درمانی نیست
یعنی آخر خط و این درست مثل یک غده سرطانی می مونه
خون دل باید بخوری و شاهد اضمحلال سیستم باشی
تا جایی که یا مرگ دامنگیر سیستم بشه
یا معجزه
رفیقی می گفت بهترین سیاست برای آبادی یک جا، ویرانی اون تا نهایته
می گفتم همیشه سازندگی رو دوست دارم
خراب کردن هرگز، ولی این روزها گاهی فکر می کنم
باید فکر خیلی از آدم های دور و بر رو عوض کرد تا به مسلمونی رسید
انسانیت که ...
****************************

من یه قطره اشک پاکم
تو یه دریا پر خوبی
من اسیر این زمینم
تو پرندهً مهاجر
من خراب از این نشستن
تو سرافراز پریدن
من توی اینجا غریبم
تو غریبه، آشنایی
من میمیرم توی این خاک
تا که زندگی بگیری

پر بکش
پر بکش پرنده
ای پرنده مهاجر
پر بکش به سوی غربت
از غریبه ها نپرهیز
غربتت مبارک اما
یاد این اسیر در خاک
یاد این مونده به جا کن
بغض ما رو، بخون اونجا
از اسارت یادها کن
ما اسیریم توی خونه
توی این ویرونه مونده
تو پرنده ای که رفته
توی غربت سرسپرده
یادتم نیست دیگه ما رو
دنیای اسیری ها رو
سفرت به خیر اما
یاد این اسیر مونده
یاد این بیچاره ها کن

آرش

No comments: