حوصله ندارم
مزاحم نشید
بگذارید تو خلوت خودم باشم
من همیشه زیادیم
سعی کردم نزدیک باشم
در دسترس
ولی الان فکر می کنم
باید دور باشم
خیلی زیاد
اصلا شاید بهتره نباشم
اینجوری بهتره
آرش
Sunday, February 29, 2004
Saturday, February 28, 2004
نمی دونستم
وقتی خوندم به خیلی چیزها فکر کردم
مرجان نوشته بود عموش فوت کرده
عزراییل هیچوقت خودش رو بدنوم نمی کنه
هیچ کس تو جواز دفنش دلیل مرگ رو حضور عزراییل نمی نویسه
عزراییل یه مفهوم غیر قابل لمسه
دلیل مرگ ایست قلبی، سکته، و ... است
چون ما حسش می کنیم
ولی می گن عزراییلی هست که قبض روح می کنه
به هر حال تسلیت می گم به مرجان
هر چند همیشه گفتم
ما هم می میریم
پس اشک ریختن برای مرده ها معنی نداره
اگر هم کسی اشک می ریزه برای خودش می ریزه
ولی برای بعضی آدم ها و در نبود بعضی ها باید خون گریست
آرش
وقتی خوندم به خیلی چیزها فکر کردم
مرجان نوشته بود عموش فوت کرده
عزراییل هیچوقت خودش رو بدنوم نمی کنه
هیچ کس تو جواز دفنش دلیل مرگ رو حضور عزراییل نمی نویسه
عزراییل یه مفهوم غیر قابل لمسه
دلیل مرگ ایست قلبی، سکته، و ... است
چون ما حسش می کنیم
ولی می گن عزراییلی هست که قبض روح می کنه
به هر حال تسلیت می گم به مرجان
هر چند همیشه گفتم
ما هم می میریم
پس اشک ریختن برای مرده ها معنی نداره
اگر هم کسی اشک می ریزه برای خودش می ریزه
ولی برای بعضی آدم ها و در نبود بعضی ها باید خون گریست
آرش
وقتی بر بیکران دریای جنوب
رهنوردی بیچاره بودم
می خواستم غرق شده ای ناچیز باشم
تا پاکی آب های خروشان را درک کنم
تا همراه امواج به بیکرانه های دور بروم
وقتی نسیم گونه هایم را نوازش می کرد
می خواستم غباری باشم
تا در حرکت موزون نسیم
رقص بگیرم و به پرواز درآیم
چون شب می رسید
می خواستم شب تابی باشم
نوید بخش روشنایی
و چون صبح می دمید
می خواستم خواب و خستگی باشم
یادگار تاریکی شب
اما
با تمام این خواست ها
من هیچ نبوده ام
و این غم بزرگ زندگی
اشکی است که بر گونه هایم
ردی از گردش ایام می نشاند
آرش
رهنوردی بیچاره بودم
می خواستم غرق شده ای ناچیز باشم
تا پاکی آب های خروشان را درک کنم
تا همراه امواج به بیکرانه های دور بروم
وقتی نسیم گونه هایم را نوازش می کرد
می خواستم غباری باشم
تا در حرکت موزون نسیم
رقص بگیرم و به پرواز درآیم
چون شب می رسید
می خواستم شب تابی باشم
نوید بخش روشنایی
و چون صبح می دمید
می خواستم خواب و خستگی باشم
یادگار تاریکی شب
اما
با تمام این خواست ها
من هیچ نبوده ام
و این غم بزرگ زندگی
اشکی است که بر گونه هایم
ردی از گردش ایام می نشاند
آرش
من به رویا بودم
گل یادی برخاست
بوته ای از ته باغ
عطر اقاقی می ریخت
من به رویا بودم
شعله ای روشن شد
بر سرم حرم حرارت می ریخت
از فروغ شعله
نور در چشم تجلی می کرد
من به رویا بودم
رنگ خوبی ته رویایم بود
آبی چرخ کبود
سبز جنگل، سبزه
سرخی گونه شرم
همه با هم بودند
رنگ رویای من آنروز
رنگ رویای کبوتر ها بود
من به رویا بودم
ته رویا ماندم
آرش
گل یادی برخاست
بوته ای از ته باغ
عطر اقاقی می ریخت
من به رویا بودم
شعله ای روشن شد
بر سرم حرم حرارت می ریخت
از فروغ شعله
نور در چشم تجلی می کرد
من به رویا بودم
رنگ خوبی ته رویایم بود
آبی چرخ کبود
سبز جنگل، سبزه
سرخی گونه شرم
همه با هم بودند
رنگ رویای من آنروز
رنگ رویای کبوتر ها بود
من به رویا بودم
ته رویا ماندم
آرش
Tuesday, February 24, 2004
Monday, February 23, 2004
امروز دارم می رم سفر
تا ته این مملکت
لب دریای جنوب
بندر عباس یا همان بندر گمبرون
بعد هم قشم
بالاخره زندگی به من هم لبخند می زند
گردشی و گذاری
دوستی عزیز را به همراه دارم
هم صحبتی دوست داشتنی و نازنین
چند روزی امکان نوشتن ندارم
راستی رفته بودم سفارت تاجیکستان
محاوره نمودیم به همراه کارمندان
گفت و گو کردیم بسیار
و ...
اگر فارسی اون چیزی بود که اونا صحبت می کردند ما به زبان ایلا اولا حرف می زنیم
آرش
تا ته این مملکت
لب دریای جنوب
بندر عباس یا همان بندر گمبرون
بعد هم قشم
بالاخره زندگی به من هم لبخند می زند
گردشی و گذاری
دوستی عزیز را به همراه دارم
هم صحبتی دوست داشتنی و نازنین
چند روزی امکان نوشتن ندارم
راستی رفته بودم سفارت تاجیکستان
محاوره نمودیم به همراه کارمندان
گفت و گو کردیم بسیار
و ...
اگر فارسی اون چیزی بود که اونا صحبت می کردند ما به زبان ایلا اولا حرف می زنیم
آرش
چه سبکبار بال گشوده ام امشب
چه بی خیال پر پرواز می گیرم
چه بی پروا خواهم پرید
چه گرم در این سرما به راه می افتم
از تمام دلبستگی ها، چه رها می بُرم
تا به وصل تو ای نازنین برسم
بارها از هر چه دلبستنی بود بُریدم
سالها از هر چه سودایی به سرم می آورد گذشتم
و اکنون از پس سال ها و بارها
اسیری گشته ام در بند زلفانت
روزی از تو نیز خواهم برید
آن روز که دیگر نباشم
آرش
چه بی خیال پر پرواز می گیرم
چه بی پروا خواهم پرید
چه گرم در این سرما به راه می افتم
از تمام دلبستگی ها، چه رها می بُرم
تا به وصل تو ای نازنین برسم
بارها از هر چه دلبستنی بود بُریدم
سالها از هر چه سودایی به سرم می آورد گذشتم
و اکنون از پس سال ها و بارها
اسیری گشته ام در بند زلفانت
روزی از تو نیز خواهم برید
آن روز که دیگر نباشم
آرش
من تنها در گذر زمان
دلخسته از نامردمی ها
بی رمق در پس یاران رفته
اینک بر قلهً افتخار و موفقیت
اینجا تنها ایستاده ام
پشت سر کوره راهی صعب
پیش رو دشتی سبز
چشمه سارانی فرح بخش
رودهایی سرشار از طراوت
به پشت سر نگاه می کنم
این راه صعب را
برای وصال خورشید
برای در آغوش کشیدن حرم محبت
پیمودم و اینک
بر فراز قله ای ایستاده ام
که از پی آن
سراب طلوع می کرد!!؟
آرش
دلخسته از نامردمی ها
بی رمق در پس یاران رفته
اینک بر قلهً افتخار و موفقیت
اینجا تنها ایستاده ام
پشت سر کوره راهی صعب
پیش رو دشتی سبز
چشمه سارانی فرح بخش
رودهایی سرشار از طراوت
به پشت سر نگاه می کنم
این راه صعب را
برای وصال خورشید
برای در آغوش کشیدن حرم محبت
پیمودم و اینک
بر فراز قله ای ایستاده ام
که از پی آن
سراب طلوع می کرد!!؟
آرش
دستانم را به دست بگیر
لبانت را بر لبم بگذار
راز عاشقانه زیستن را
بر لبهایم بیاموز
حرم وجودت را بر سرم ریز
تن طنازت را به عشوه در آور
رقصی بساز زیباتر از همیشه
تا دوباره سازم رابه بر گیرم
و آوازی بسازم به نام زندگی
شرابی در جامم ریز
سرم را به دامن بگیر
ناز و نوازشم کن تا بخوابم
که سال ها کابوس نبودنت
خوابم را آشفته کرده بود
و اینک آرامش حضورت
رخوتی عمیق در رگ هایم جاری می کند
بمان با من
آرش
لبانت را بر لبم بگذار
راز عاشقانه زیستن را
بر لبهایم بیاموز
حرم وجودت را بر سرم ریز
تن طنازت را به عشوه در آور
رقصی بساز زیباتر از همیشه
تا دوباره سازم رابه بر گیرم
و آوازی بسازم به نام زندگی
شرابی در جامم ریز
سرم را به دامن بگیر
ناز و نوازشم کن تا بخوابم
که سال ها کابوس نبودنت
خوابم را آشفته کرده بود
و اینک آرامش حضورت
رخوتی عمیق در رگ هایم جاری می کند
بمان با من
آرش
Saturday, February 21, 2004
هزار سال ره است از تو تا مسلمانی
هزار سال دگر تا به شهر انسانی
این جمله ومطلب قبل از اون رو اینجا بخونید
وقتی خوندمش فکر کردم راست میگه
ما از تحجر فرهنگی به این نقطه رسیدیم که حتی به زنان اجازه عاشق شدن هم نمی دیم
همه به یک دختر عاشق در بطن جامعه یک جور دیگه نگاه می کنن
من خودم که این مطلب رو می نویسم بارها وقتی به این موضوع برخوردم برام قابل هضم نبوده
راستش رو بخواهید وقتی به کنه مطلب برسید می بینید در ذهن آدم های این مملکت زن تبدیل به یک کالا شده
همون کالایی که توی تلویزیون و غیره نسبتش می دیم به غربیها
وقتی ما دید خودمون عوضی باشه
همه چیزو عوضی میبینیم
وقتی تو دبیرستان می خوندم که زن در غرب تبدیل به یک کالا شده نمی فهمیدم
ولی راستش تو ذهن ما ملت این مملکت هست که زنها رو به شکل کالای ارضای جنسی می بینیم
اونقدر عقده تو بطن این ملت هست و اونقدر رسم و رسوم غلط وجود دارن
که چندین نسل باید فدا بشن تا شاید درست بشیم
درد رو وقتی می دونی ولی درمانی نیست
یعنی آخر خط و این درست مثل یک غده سرطانی می مونه
خون دل باید بخوری و شاهد اضمحلال سیستم باشی
تا جایی که یا مرگ دامنگیر سیستم بشه
یا معجزه
رفیقی می گفت بهترین سیاست برای آبادی یک جا، ویرانی اون تا نهایته
می گفتم همیشه سازندگی رو دوست دارم
خراب کردن هرگز، ولی این روزها گاهی فکر می کنم
باید فکر خیلی از آدم های دور و بر رو عوض کرد تا به مسلمونی رسید
انسانیت که ...
****************************
من یه قطره اشک پاکم
تو یه دریا پر خوبی
من اسیر این زمینم
تو پرندهً مهاجر
من خراب از این نشستن
تو سرافراز پریدن
من توی اینجا غریبم
تو غریبه، آشنایی
من میمیرم توی این خاک
تا که زندگی بگیری
پر بکش
پر بکش پرنده
ای پرنده مهاجر
پر بکش به سوی غربت
از غریبه ها نپرهیز
غربتت مبارک اما
یاد این اسیر در خاک
یاد این مونده به جا کن
بغض ما رو، بخون اونجا
از اسارت یادها کن
ما اسیریم توی خونه
توی این ویرونه مونده
تو پرنده ای که رفته
توی غربت سرسپرده
یادتم نیست دیگه ما رو
دنیای اسیری ها رو
سفرت به خیر اما
یاد این اسیر مونده
یاد این بیچاره ها کن
آرش
هزار سال دگر تا به شهر انسانی
این جمله ومطلب قبل از اون رو اینجا بخونید
وقتی خوندمش فکر کردم راست میگه
ما از تحجر فرهنگی به این نقطه رسیدیم که حتی به زنان اجازه عاشق شدن هم نمی دیم
همه به یک دختر عاشق در بطن جامعه یک جور دیگه نگاه می کنن
من خودم که این مطلب رو می نویسم بارها وقتی به این موضوع برخوردم برام قابل هضم نبوده
راستش رو بخواهید وقتی به کنه مطلب برسید می بینید در ذهن آدم های این مملکت زن تبدیل به یک کالا شده
همون کالایی که توی تلویزیون و غیره نسبتش می دیم به غربیها
وقتی ما دید خودمون عوضی باشه
همه چیزو عوضی میبینیم
وقتی تو دبیرستان می خوندم که زن در غرب تبدیل به یک کالا شده نمی فهمیدم
ولی راستش تو ذهن ما ملت این مملکت هست که زنها رو به شکل کالای ارضای جنسی می بینیم
اونقدر عقده تو بطن این ملت هست و اونقدر رسم و رسوم غلط وجود دارن
که چندین نسل باید فدا بشن تا شاید درست بشیم
درد رو وقتی می دونی ولی درمانی نیست
یعنی آخر خط و این درست مثل یک غده سرطانی می مونه
خون دل باید بخوری و شاهد اضمحلال سیستم باشی
تا جایی که یا مرگ دامنگیر سیستم بشه
یا معجزه
رفیقی می گفت بهترین سیاست برای آبادی یک جا، ویرانی اون تا نهایته
می گفتم همیشه سازندگی رو دوست دارم
خراب کردن هرگز، ولی این روزها گاهی فکر می کنم
باید فکر خیلی از آدم های دور و بر رو عوض کرد تا به مسلمونی رسید
انسانیت که ...
****************************
من یه قطره اشک پاکم
تو یه دریا پر خوبی
من اسیر این زمینم
تو پرندهً مهاجر
من خراب از این نشستن
تو سرافراز پریدن
من توی اینجا غریبم
تو غریبه، آشنایی
من میمیرم توی این خاک
تا که زندگی بگیری
پر بکش
پر بکش پرنده
ای پرنده مهاجر
پر بکش به سوی غربت
از غریبه ها نپرهیز
غربتت مبارک اما
یاد این اسیر در خاک
یاد این مونده به جا کن
بغض ما رو، بخون اونجا
از اسارت یادها کن
ما اسیریم توی خونه
توی این ویرونه مونده
تو پرنده ای که رفته
توی غربت سرسپرده
یادتم نیست دیگه ما رو
دنیای اسیری ها رو
سفرت به خیر اما
یاد این اسیر مونده
یاد این بیچاره ها کن
آرش
Friday, February 20, 2004
شبی با خیال تو همخونه شد دل
نبودی ندیدی چه دیوونه شد دل
نبودی ندیدی پریشونی هامو
فقط باد و بارون شنیدم صدامو!!
دیشب خوابم نمی برد
احساس سنگینی عجیبی در فضا می کردم
انگار یک آسمان غم بر دلم نشسته بود
هر چی فکر می کردم
دلیلی برای دلتنگی پیدا نمی شد
نمی دانم کی و چگونه خوابیدم
در اطراف خبری هست
هنوز من نمی دانم
ولی اتفاقی در شرف است
امیدوارم اینبار مرگ نباشد
آرش
نبودی ندیدی چه دیوونه شد دل
نبودی ندیدی پریشونی هامو
فقط باد و بارون شنیدم صدامو!!
دیشب خوابم نمی برد
احساس سنگینی عجیبی در فضا می کردم
انگار یک آسمان غم بر دلم نشسته بود
هر چی فکر می کردم
دلیلی برای دلتنگی پیدا نمی شد
نمی دانم کی و چگونه خوابیدم
در اطراف خبری هست
هنوز من نمی دانم
ولی اتفاقی در شرف است
امیدوارم اینبار مرگ نباشد
آرش
Thursday, February 19, 2004
یاسوج که بودم فرصتی دست داد
تا از طریق سیستم دیگری به اینترنت وصل بشم
در مورد تاریخ مصرف دوستی نظرات دیگران را در وبلاگ مرجان خوندم
می دونید چیه
من فکر می کنم
خیلی از اوقات همه اشتباه می کنن
یک اشتباه عرفی همیشه اشتباه می مونه
هر چند عرف باشه
مثال کلی برای این موضوع هست
تعارفات بی جای ما ایرانی ها از این دسته هستند
و ...
به هر حال که من می گم دوستی هم تاریخ مصرف داره
باور نمی کنید خوب نکنید
چیکار کنم خوب راستش اصلا مهم نیست
داشت، داشت، نداشت نداشته باشه
آرش
تا از طریق سیستم دیگری به اینترنت وصل بشم
در مورد تاریخ مصرف دوستی نظرات دیگران را در وبلاگ مرجان خوندم
می دونید چیه
من فکر می کنم
خیلی از اوقات همه اشتباه می کنن
یک اشتباه عرفی همیشه اشتباه می مونه
هر چند عرف باشه
مثال کلی برای این موضوع هست
تعارفات بی جای ما ایرانی ها از این دسته هستند
و ...
به هر حال که من می گم دوستی هم تاریخ مصرف داره
باور نمی کنید خوب نکنید
چیکار کنم خوب راستش اصلا مهم نیست
داشت، داشت، نداشت نداشته باشه
آرش
آدمها از زندگی من بیرون می روند
سنگی، نشانه یادبودی
و گلی بدرقه راهی،
اشکی نثار و دیگر هیچ
برخی مردگان در یادم نمی میرند که زندگانند نه در یاد من که در یاد آدمیان
برخی زندگان در من ریشه نمی گیرند که مرده متولد شده اند یا حیوان
این گذار بی بدیل زندگی چیزی در خاطرم بر می انگیزد
یادمان باشد زندگی کنیم
و زنده باشیم
آنچنان که خود می پسندیم و نه آنچنان که دیگران می خواهند
آرش
سنگی، نشانه یادبودی
و گلی بدرقه راهی،
اشکی نثار و دیگر هیچ
برخی مردگان در یادم نمی میرند که زندگانند نه در یاد من که در یاد آدمیان
برخی زندگان در من ریشه نمی گیرند که مرده متولد شده اند یا حیوان
این گذار بی بدیل زندگی چیزی در خاطرم بر می انگیزد
یادمان باشد زندگی کنیم
و زنده باشیم
آنچنان که خود می پسندیم و نه آنچنان که دیگران می خواهند
آرش
بابا این همه کج اندیشی
باز من یه چیزی نوشتم
ببینم من اینقدر رو دست همه شما باد کردم
که همه منتظر عروس شدن من موندید
به خدا من به یه بابایی قول دادم تا عید سال دیگه به فکر ازدواج نباشم
حالا همه شما هی دنبال شوهر دادن من هستید
مگه کار زندگی ندارید
به من گیر می دید
اگر می تونید خودتون یه فکری به حال خودتون کنید
به قولی کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی
من مشکوک می زنم
ولی نصفش فیلم بازی کردنه
آرش
باز من یه چیزی نوشتم
ببینم من اینقدر رو دست همه شما باد کردم
که همه منتظر عروس شدن من موندید
به خدا من به یه بابایی قول دادم تا عید سال دیگه به فکر ازدواج نباشم
حالا همه شما هی دنبال شوهر دادن من هستید
مگه کار زندگی ندارید
به من گیر می دید
اگر می تونید خودتون یه فکری به حال خودتون کنید
به قولی کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی
من مشکوک می زنم
ولی نصفش فیلم بازی کردنه
آرش
Friday, February 13, 2004
مدتی بود که می خواستم بگویم
مدت ها بود که این درد را در خودم پنهان می کردم
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
حافظ
اینو نوشتم تا نهایت مشکوک بودن رو تجربه کنید
مشکوک می زنم بد
بدتر از اون این نکته که
حالا دیگه می دونم چرا مشکوک می زنم
خدا آخر عاقبت ما رو به خیر کنه
پدر عشق هم بسوزه
یکی از نزدیکان
آخر عمری
یعنی درست تو 52 سالگی
برای اولین بار ازدواج کردن
ایشون با تلخص آیینه عبرت
بعد از سالها اعتیاد به تریاک
ترک اعتیاد فرموده
ازدواج نمودند
من وقتی می گم پدر عشق بسوزه از قول ایشون سخن می پراکنم
پدر عشق بسوزه
آیینه عبرت
آرش
مدت ها بود که این درد را در خودم پنهان می کردم
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
حافظ
اینو نوشتم تا نهایت مشکوک بودن رو تجربه کنید
مشکوک می زنم بد
بدتر از اون این نکته که
حالا دیگه می دونم چرا مشکوک می زنم
خدا آخر عاقبت ما رو به خیر کنه
پدر عشق هم بسوزه
یکی از نزدیکان
آخر عمری
یعنی درست تو 52 سالگی
برای اولین بار ازدواج کردن
ایشون با تلخص آیینه عبرت
بعد از سالها اعتیاد به تریاک
ترک اعتیاد فرموده
ازدواج نمودند
من وقتی می گم پدر عشق بسوزه از قول ایشون سخن می پراکنم
پدر عشق بسوزه
آیینه عبرت
آرش
خبر کوتاه بود
باز هم مرگ
در این دوردست ترین جای دنیا هم
آرامش از من می گریزد
تفکر مرگ کسی که می شناختم
نه نمی شناختم
دیده بودم
و باز ماندن پسرانی
شاید این مایه رشدشان باشد
در مورد دیدن هم باید بگویم
در درونم
دوستی با دونان مدتهاست مرده است
من مدت مدیدی است که داستان خود را می سازم
دستانم در راهی صعب
برای فتح قله های دور
خود را آماده کرده اند
من به شکار سیمرغ می روم
و مرا با زمین
با آنان که پشت سر ماندند کاری نیست
آرش
یاسوج
باز هم مرگ
در این دوردست ترین جای دنیا هم
آرامش از من می گریزد
تفکر مرگ کسی که می شناختم
نه نمی شناختم
دیده بودم
و باز ماندن پسرانی
شاید این مایه رشدشان باشد
در مورد دیدن هم باید بگویم
در درونم
دوستی با دونان مدتهاست مرده است
من مدت مدیدی است که داستان خود را می سازم
دستانم در راهی صعب
برای فتح قله های دور
خود را آماده کرده اند
من به شکار سیمرغ می روم
و مرا با زمین
با آنان که پشت سر ماندند کاری نیست
آرش
یاسوج
Saturday, February 07, 2004
امروز باز هم باید کوله بار سفر بست
تا دوردستی ساده و بی آلایش باید رفت
در پشت کوه های زاگرس
در ارتفاعی بلند
عرصه ای باز می شود
دشتی وسیع و زیبا
و در میانه دشت شهری هست
مردمانی که دلشان هنوز هوای گذشته دارد
مردمانی ساده و بی آلایش
عقب مانده در جور زمان
و در میانه شهر
خانه هست بی دیوار
که دیوارش را بازوی توانمند ماشینی
فرو ریخت و در دل این ویرانه اتاقی هست
اتاقی که بار سنگین بودن مرا
جز اندک مدتی دیگر تاب ندارد
و این اتاق تنها شاهدی است
بر یک سال و اندی سرگشتگی و ویرانی من
این نیز بگذشت !!؟
امید که این چند هفته نیز بگذرد
آرش
تا دوردستی ساده و بی آلایش باید رفت
در پشت کوه های زاگرس
در ارتفاعی بلند
عرصه ای باز می شود
دشتی وسیع و زیبا
و در میانه دشت شهری هست
مردمانی که دلشان هنوز هوای گذشته دارد
مردمانی ساده و بی آلایش
عقب مانده در جور زمان
و در میانه شهر
خانه هست بی دیوار
که دیوارش را بازوی توانمند ماشینی
فرو ریخت و در دل این ویرانه اتاقی هست
اتاقی که بار سنگین بودن مرا
جز اندک مدتی دیگر تاب ندارد
و این اتاق تنها شاهدی است
بر یک سال و اندی سرگشتگی و ویرانی من
این نیز بگذشت !!؟
امید که این چند هفته نیز بگذرد
آرش
Friday, February 06, 2004
خسته هستم، بسیار خسته و تنها، اینجا در پایان این مسیر به هر که بر می خوری
بنیادی برایت می افکند از ناز و مهر
و تو را اسیری می خواهد در چنبره قدرت افسونگری خویش
و من این تنهای سال ها که آزادی را بیش از هر چیزی ارزش می نهد
هنوز آن آزاده چموش در تقلای آزادی خویشم
طناب های فراوان بر گردن
در میانه میدانی از محبت دیگران گرم
وامانده و درمانده
آرش
بنیادی برایت می افکند از ناز و مهر
و تو را اسیری می خواهد در چنبره قدرت افسونگری خویش
و من این تنهای سال ها که آزادی را بیش از هر چیزی ارزش می نهد
هنوز آن آزاده چموش در تقلای آزادی خویشم
طناب های فراوان بر گردن
در میانه میدانی از محبت دیگران گرم
وامانده و درمانده
آرش
من از قبیله غریب غربتم
غریبه با ولایت نور و مهر
من از ستاره های دورم
خسته از دروغ و جدایی ها
من آن دقیقه باریک رهاییم
جدا از تمام دلبستگی های زمین
من قیافه کریه دخترکی گریانم
نابود شده از ظلم زمانه ای قدار
من لذت یک هوس رام نشده ام
حاصل هم آغوشی دو تن تبدار
من عاقبت تاریک این جهانم
بازمانده از انفجار ستاره ای داغ
من تاک سوخته و بی بار زمانم
تفتیده در بیابان های فراموشی
من گرمای محبت آغوش مادرم
حریم امن گریه های کودکی خرد
من خواب هزاران ساله دماوندم
دل چرکین از تمام پلیدی های زمین
من سر سپرده ای دل از دست داده ام
دل سپرده به یادی عجیب و قریب
من لذت گرفتن یک بوسه ام
سرخی گونه ای به جا مانده از شرم
من؟ کیستم در پس این چهره کریه و ضعیف
جز سروده ای حاصل دست خداوندی
خدایی دور و رویایی
خدایی سراپا همه خوبی و مهر
لیک دور، بسیار دور و رویایی
آرش
غریبه با ولایت نور و مهر
من از ستاره های دورم
خسته از دروغ و جدایی ها
من آن دقیقه باریک رهاییم
جدا از تمام دلبستگی های زمین
من قیافه کریه دخترکی گریانم
نابود شده از ظلم زمانه ای قدار
من لذت یک هوس رام نشده ام
حاصل هم آغوشی دو تن تبدار
من عاقبت تاریک این جهانم
بازمانده از انفجار ستاره ای داغ
من تاک سوخته و بی بار زمانم
تفتیده در بیابان های فراموشی
من گرمای محبت آغوش مادرم
حریم امن گریه های کودکی خرد
من خواب هزاران ساله دماوندم
دل چرکین از تمام پلیدی های زمین
من سر سپرده ای دل از دست داده ام
دل سپرده به یادی عجیب و قریب
من لذت گرفتن یک بوسه ام
سرخی گونه ای به جا مانده از شرم
من؟ کیستم در پس این چهره کریه و ضعیف
جز سروده ای حاصل دست خداوندی
خدایی دور و رویایی
خدایی سراپا همه خوبی و مهر
لیک دور، بسیار دور و رویایی
آرش
Wednesday, February 04, 2004
می گن دوستی
تقارب دو روح عاصی است
در خارج از دایره زمان و مکان
و در مختصات دستگاه غیرهندسی
که با ابعاد مهر سنجیده می شود
می گن دوستی
قرابت دو روح عصیانگر است
در گرمای یک هم آغوشی
در نهایت یک گناه
در لطافت اشک جدایی
می گن دوستی
یکی شدن دو نفر در یک قالب است
ولی من فکر می کنم
دوستی
فقط دوستیه
یا هیچ چیز هم توجیه نمی شه
****************************
در مورد تاریخ مصرف داشتن دوستی و آدما
این رو باید بگم
که به نظر من
آدم یک چیز فاسد شدنی است
اگر زمان گرد فساد به این آدم نزند
مرگ ناگاه خط بطلان بر او خواهد کشید
و فاسد خواهد شد
تاریخ مصرف هم برای تمام چیزهای فاسد شدنی کاربرد دارد!!؟
راستی می دونید من کلی فاسد شدم!!!؟
به همین خاطر هم کلی چربی آب کردم
انرژی زیادی هم که کسب کردم
به این خاطر بود که هر کی هر کاری رو که نشدنی می دونه
من آسان انجام می دم
خوب راستش رو بخواهید
آدم نبودن و در مقیاس آدم ها نگنجیدن
این درد سر ها رو هم دارد
آرش
تقارب دو روح عاصی است
در خارج از دایره زمان و مکان
و در مختصات دستگاه غیرهندسی
که با ابعاد مهر سنجیده می شود
می گن دوستی
قرابت دو روح عصیانگر است
در گرمای یک هم آغوشی
در نهایت یک گناه
در لطافت اشک جدایی
می گن دوستی
یکی شدن دو نفر در یک قالب است
ولی من فکر می کنم
دوستی
فقط دوستیه
یا هیچ چیز هم توجیه نمی شه
****************************
در مورد تاریخ مصرف داشتن دوستی و آدما
این رو باید بگم
که به نظر من
آدم یک چیز فاسد شدنی است
اگر زمان گرد فساد به این آدم نزند
مرگ ناگاه خط بطلان بر او خواهد کشید
و فاسد خواهد شد
تاریخ مصرف هم برای تمام چیزهای فاسد شدنی کاربرد دارد!!؟
راستی می دونید من کلی فاسد شدم!!!؟
به همین خاطر هم کلی چربی آب کردم
انرژی زیادی هم که کسب کردم
به این خاطر بود که هر کی هر کاری رو که نشدنی می دونه
من آسان انجام می دم
خوب راستش رو بخواهید
آدم نبودن و در مقیاس آدم ها نگنجیدن
این درد سر ها رو هم دارد
آرش
همه می گن کلی عوض شدی
نشناختیمت!!!؟
پشت این چهره متفاوت
در قعر این عوض شدن ها
اونور روییدن مو و کچل کردن ها
یک چیزی در من ثابت می مونه
اون چیزی که با هزاران تغییر قیافه
با سال ها تدبیر و تدبر تغییر نکرده
همون چیزی که ازش فرار می کنم
و این روزها با استفاده از لمپنیسم خودم
از اون فراریم
من!!؟
اون روح عجیب و لطیف
روحیه از خودگذشتگی
روح عاصی
یه چیز فوق العاده چموش
رام نشدنی و ...
نمی دونم شما بگید اون چیه که تغییر نمی کنه
آرش
نشناختیمت!!!؟
پشت این چهره متفاوت
در قعر این عوض شدن ها
اونور روییدن مو و کچل کردن ها
یک چیزی در من ثابت می مونه
اون چیزی که با هزاران تغییر قیافه
با سال ها تدبیر و تدبر تغییر نکرده
همون چیزی که ازش فرار می کنم
و این روزها با استفاده از لمپنیسم خودم
از اون فراریم
من!!؟
اون روح عجیب و لطیف
روحیه از خودگذشتگی
روح عاصی
یه چیز فوق العاده چموش
رام نشدنی و ...
نمی دونم شما بگید اون چیه که تغییر نمی کنه
آرش
عزیزی می گفت مشکوک میزنم
انرژی هم زیاد دارم
راستش رو بخواهید
وقتی غذا نمی خورم
رژیم باعث شده انرژیم زیاد بشه
الان هم روز به روز بیشتر می شه
کلی هم با خودم خوش میگذرونم
جای همه رو خالی می کنم
عدم حضور همه شما ها رو هم حس می کنم
سرشارم از احساس
گرمم از انرژی
پرم از نور
احساس خلا هم می کنم
ولی زندگی وقتی به سمت هدفت حرکت می کنی
چنان سرشارت می کنه از انرژی
که می خوای
موانع
اگر دماوند باشن رو هم از جا بکنی
ولو اونقدر غذا نخورده باشی
که عضلاتت همه سوخته باشن
آرش
انرژی هم زیاد دارم
راستش رو بخواهید
وقتی غذا نمی خورم
رژیم باعث شده انرژیم زیاد بشه
الان هم روز به روز بیشتر می شه
کلی هم با خودم خوش میگذرونم
جای همه رو خالی می کنم
عدم حضور همه شما ها رو هم حس می کنم
سرشارم از احساس
گرمم از انرژی
پرم از نور
احساس خلا هم می کنم
ولی زندگی وقتی به سمت هدفت حرکت می کنی
چنان سرشارت می کنه از انرژی
که می خوای
موانع
اگر دماوند باشن رو هم از جا بکنی
ولو اونقدر غذا نخورده باشی
که عضلاتت همه سوخته باشن
آرش
Tuesday, February 03, 2004
یک مدت بود سیستم نظرات شما مشکل داشت که درست شد
متاسفم اگر نظرات قبلی پاک شد ولی خوب با اون همه علامت سوال
داشتم مشکل پیدا می کردم.
********************************
دیشب عجیب گریه کردم
از مردی تو سن و سال من بعید به نظر می رسه
اونقدر اشک ریختم که نگو و نپرس
تا مدت ها چشم هام می سوخت
می دونید چرا
چون می خواستم پای بپزم
لعنت به هر چی پیاز بد قلقه!؟
********************************
و اما پای با مارمالاد زردآلو
من رژیم خودمو شکستم
آخه بدم نبود
مزه داشت!؟؟
********************************
آدم یه چیزی بگه به این همه خودسانسوری و سانسور خبری
من کلی کار کردم
موفقیت ها گاهی راحت به دست می آیند
دیدن دوستان قدیمی هم حال خودش را دارد
درس هم که خوب مشغولم
ولی جالب اینه که هر چی بیشتر می خونم
بیشتر می فهمم که دارم پیر می شم
مخ تعطیل شده همین!؟
آرش
متاسفم اگر نظرات قبلی پاک شد ولی خوب با اون همه علامت سوال
داشتم مشکل پیدا می کردم.
********************************
دیشب عجیب گریه کردم
از مردی تو سن و سال من بعید به نظر می رسه
اونقدر اشک ریختم که نگو و نپرس
تا مدت ها چشم هام می سوخت
می دونید چرا
چون می خواستم پای بپزم
لعنت به هر چی پیاز بد قلقه!؟
********************************
و اما پای با مارمالاد زردآلو
من رژیم خودمو شکستم
آخه بدم نبود
مزه داشت!؟؟
********************************
آدم یه چیزی بگه به این همه خودسانسوری و سانسور خبری
من کلی کار کردم
موفقیت ها گاهی راحت به دست می آیند
دیدن دوستان قدیمی هم حال خودش را دارد
درس هم که خوب مشغولم
ولی جالب اینه که هر چی بیشتر می خونم
بیشتر می فهمم که دارم پیر می شم
مخ تعطیل شده همین!؟
آرش
Sunday, February 01, 2004
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
{حافظ}
از امروز دارم شروع می کنم به جدی شدن، اوضاع داره برگشت می کنه به سالهای هفتاد و شش و قبل از اون، لاغر شدنم باعث شده قیافه ام مثل سال های دبیرستان بشود و این موضوع باعث شده اخلاقم را هم تصحیح کنم. انرژی فراوان و حرکت در مسیری صعب و به سمت هدفی متعالی باعث خواهد شد برای مدت مدیدی مثل آهن سخت باشم و سرد. در این مدت تنها چیز مهم هدف است و رسیدن به آن. از قدیم هم وقتی سوزن روی چیزی گیر می کرد بیرون آوردنش از دور باطل ناممکن بود. این حرکت هم مثل رژیم گرفتن تا سر حد مرگ پیش خواهد رفت. پاشنه هایم را ور کشیده ام و قطار آماده حرکت است، برای هیچ کس و هیچ چیز هم توقف نخواهد کرد. اگر هم مسیر هستید بسم ا... در غیر اینصورت بگذارید به پیش برود.
آرش
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
{حافظ}
از امروز دارم شروع می کنم به جدی شدن، اوضاع داره برگشت می کنه به سالهای هفتاد و شش و قبل از اون، لاغر شدنم باعث شده قیافه ام مثل سال های دبیرستان بشود و این موضوع باعث شده اخلاقم را هم تصحیح کنم. انرژی فراوان و حرکت در مسیری صعب و به سمت هدفی متعالی باعث خواهد شد برای مدت مدیدی مثل آهن سخت باشم و سرد. در این مدت تنها چیز مهم هدف است و رسیدن به آن. از قدیم هم وقتی سوزن روی چیزی گیر می کرد بیرون آوردنش از دور باطل ناممکن بود. این حرکت هم مثل رژیم گرفتن تا سر حد مرگ پیش خواهد رفت. پاشنه هایم را ور کشیده ام و قطار آماده حرکت است، برای هیچ کس و هیچ چیز هم توقف نخواهد کرد. اگر هم مسیر هستید بسم ا... در غیر اینصورت بگذارید به پیش برود.
آرش