در جادهاي كه نور را به شهر بلده متصل ميكرد
جادهاي جنگلي كه جاي همگان در عبورش خالي بود
ياد تمامي دوستان
و جاي خالي آنان عجيب دلم را گرفته ميكرد
خاك سرخ وطن
جامه سبز به بر
قلة كوه بلند
بارش ابر بر آن
درههايي همه سبز
رود در بستر آن
وزش نرم نسيم
تن آهنگ به گوش
رعشه اي بر دل من
فكر انجام زمان
لحظه تلخ سكوت
ريزش اشك غريب
ياد صد خاطره باز
ياد آن دوست كه رفت
هجمه غربت دوست
ريزش قاطع اشك
در برم دوست كم است
جاي يك دوست كنارم خاليست
No comments:
Post a Comment