Saturday, June 12, 2004

من خدا را جايي
در آغوش يک روسپی هرجايي
در گذار ترنی از سر پل
اوج پرواز هواپيمايي که مسافر می برد
روی درياچه سدی زيبا
در پی قايقی بر موج سوار
در گذار اتوبوسی در راه
طعم يک سيب فرو افتاده
دانه سرخ اناری تازه
ته آن باغ که گيلاس به بر می آورد
پای آن چشمه که آبش سرد است
بار يک اسب که آرام و خرامان می رفت
ته يک کوچه بن بست که نامش دين بود
آخرين برگ کتابی که نصيحت می کرد
سر يک صبح طلوعی شايد
زير فواره يک دوش درون حمام
ديده ام چشم به چشم

آرش

No comments: