Monday, June 14, 2004

شبي باز مي‌گردم
دفتر خاطرات قديمي را ورق مي‌زنم
خاطرات خوش گذشته
عبور ابر وار انسان‌ها
چهره‌هايي تار و محو
چهره‌هايي درخشان و ديدني
همه مي‌گذرند
پنجره باز است و باد
دفتري را ورق مي‌زند
كه به اندازه عمر گذشته من
و بيش از آن وزن دارد
سردي اتاق
عبور باد
و خاطرات گذشته
آنان كه رفتند و نيستند
آقاي آراسته‌اي بود
مسلمان و دوست داشتني
سرطان گرفت
نمي‌دانم كجاست و چه مي‌كند
ديگران هم رفتند
صفحات سفيد پيش رو
نويد بخش آناني است
كه مي‌آيند
اما نه براي ماندن كه براي رفتن
من نيز روزي خواهم رفت
"پروانه‌اي كه با شب مي‌گذشت
اين فال را براي دلم ديد
ديريست، ديريست"

آرش

No comments: