Monday, May 03, 2004

مرجان عزيز
بگذار بگويم كوري من به خاطر عدم انتظار از مردم كوچه و بازار است
من خود را تافته جدا بافته اي از دامان جامعه مي بينم
و به همين خاطر تكليفم را با عموم مي دانم
ولي گاهي
آن هنگام كه كسي را كه به دوستي برگزيده ام
خطايي مي كند
و يا رفتاري ناپسند انجام مي دهد
آن هنگام است كه از او خواهم بريد
و او را نيز به جماعت كوچه و بازار مي سپرم
و درد آغاز مي شود
اول خودم را نفرين مي كنم كه دوستي اينگونه برگزيدم
آن گاه چنان او را فراموش مي كنم، انگاري كه هيچگاه نبوده است
و در نهايت چنان بي تفاوت مي شوم كه مرگ و زندگي او برايم فرقي نمي كند
همان گونه كه مرگ هزاران آدم هر روز براي من و براي تو فرقي نمي كند
مي داني
كوري درد خوبي است و تمام ما از آن رنج مي بريم
هيچگاه دم درب مرده شور خانه ايستاده اي
آن هنگام كه مرده اي در داخل نداري كه بشويند
اين همه مرده مي بيني ولي برايت فرقي نمي كند
مرده براي مرده شور هم فرقي ندارد
همه ما در اين زمانه به گونه اي مرده شور شده ايم
شايد روزي بيدار شويم
ولي من فقط مي دانم كه فردا دير است
حتي الان هم دير كرده ايم
همان گفته قديمي
تمام عمر دير رسيديم

آرش

No comments: