آدمي يك بار عاشق مي شود
يا به مقصود مي رسد و وصال حاصل مي شود
و يا درد هجران و فراق نصيبش مي گردد
آن گاه كه تلخي عشق را مزه كرد
بايد بسيار جسور باشد كه دوباره آزموده را بيازمايد
اولين بار كه عاشق شدم
خودم نفهميديم كه از كجا رفيقي وارد شد
چنان استوار به قلعه تنهايي من پا نهاد
و چنان ساكت و آرام آمد
كه هيچگاه زمان ورودش را به خاطر نياوردم
و هيچگاه جرات نكردم بيرون برانمش
آن هنگام كه بدون خداحافظي رفت
چون ديوانگان بي هدف و تهي گشتم
بت پرست بت شكسته
آن كس كه تا ديروز با ايمان به هدفي پيش مي رفت و امروز چيزي براي جلو رفتن ندارد
بدبختي كه چيزي را پرستيده و به واهي بودنش بعد از مدتها پي برده
شايد به همين خاطر در اسلام افراد مرتد را شايسته مرگ مي دانند
انسان در آن حالت به مردگان شبيه مي شود
از وقتي كه رفت
سايه يك بت را بر سر در تنهايي خويش نقش كردم
و هنوز فرشته رويايم را مي پرستم
او رفت و با رفتنش درسي بزرگ داد
تجربه اي كه شايد كسب نمي شد
بي بت هم زندگي ادامه دارد
نفسي هست و بايد بگذرد
او رفت و گفت حتي من
آن فرشته اي كه در خيال مي پروريدي
خيانت نه، بي وفايي را مي دانم
بگذلريد اعتراف كنم
اكنون ديگر جايش خالي نيست
من بت خويش را در ده ها نفر يافتم
غرور سروش
حجب نويد
قلم مرجان
ثابت قدمي آرمان
مهر ...
زيبايي ...
و ...
بت من دستش را از فلاني
چشمش را از ديگري
و خلاصه هر خوبي را از كسي وام گرفته
بت من دوستانم هستند
آنها كه مي پرستم
نه به تمامي كه گوشه اي اندك را در درونشان دوست دارم
آرش
No comments:
Post a Comment