Thursday, October 21, 2004

دیوار بلند باغ
همیشه سدی ممنوع بود برای گذر
درب سرد و آهنی باغ
مرا از بهشت زیبایم جدا می کرد
و فاصله ای بود میان من و معشوق
چه شبها که به خیال رسیدن
در خوابش می دیدم
چه روزها که با وهم نوشیدن
تصورش می کردم
اما همیشه
این مرزبندی انسانی
از جنس آهن و سنگ و سیمان
یا نه از جنس وهم و ایمان
مرا از وصالش بازمیداشت
امروز اما
از پس سال ها
میوه ممنوع را به دندان کشیدم
ایکاش هرگز طعم این سیب حوا را نچشیده بودم
چرا که در خیال بسیار شیرین تر بود
چه بسیار لذیذتر لحظاتی را با خیالش داشتم
و این حقیقت مکرر را برایم خواند
هر چیزی در خیال زیباتر می نماید

آرش

No comments: