این نوشته از کجا آمد نمی دانم
ولی یک نفر در ناخودآگاه من اثری باید گذاشته باشد
چقدر ساده بودم
به دنیا که آمدم
برهنه و ساده
بی رنگ و بی ریا
در پارچه ای پوشاندندم
تا پنهانکاری را بیاموزم
مهر را قطره قطره از سینه ای به من چشاندند
تا دل بستن را بیاموزم
در آغوشم گرفتند و نوازشم نمودند
تا امنیت را احساس کنم
چون کودکی شدند و به بازیم گرفتند
تا کودکی و شادابی را بیاموزم
به مکتب سپردندم
تا علم بیاموزم
ریاضیاتم آموختند تا منطقی شوم
آه لعنت به تو
آمدی تا احساس تنفر را بیاموزم
من احساس تنفر نسبت به هیچ کس و هیچ چیز ندارم
یعنی مدت ها است که احساس ندارم
من هنوز عشق را می شناسم
تنفر را هزگر
ولی این نوشته ؟؟!!؟؟
یک چیزی در ناخود آگاه من هست
آرش
No comments:
Post a Comment