Sunday, August 15, 2004

از دريچه‌اي كوچك
درست به وسعت پنجره‌اي قديمي
از پشت شيشه‌هاي رنگي چندين ساله
زندگي را تماشا مي‌كنم
...
نور خورشيدي هست
رنگ به رنگ و مواج
گردش گرد و غبار در درونش زيباست
پشت اين شيشة رنگي روزي
يك درختي مي‌زيست
راز خوشبختي را
در دل كوچه تماشا گر بود
دست بي‌رحم يكي همچون من
تير سردي
نشاندست كنون
جاي نجوا گر سبز ديروز
كه شبانگاهان را
پاك كرده ز ارواح درخت
نور مصنوعي و زرد يك لامپ
جاي آن روح كه مي‌گشت درون كوچه
و هزاران ناله
در شبانگاه برايم مي‌خواند
بنشسته است در آنسوي و به من مي‌خندد

من چقدر از زندگي دور شده‌ام
!!..............

آرش


No comments: