Tuesday, November 04, 2003

آدم وقتی مطلبی را می خواند که پشتش فکر هست لذت می برد
نمی دانم این اروس کی هست و کجاست
ولی توی وبلاگش به عکس اون چیزی که خودش ادعا می کنه
یعنی روزمرگی
فکر بزرگی خوابیده
امیدوارم اینکه بهش لینک دادم اشتباه نباشه
و درست از روی نوشته هاش شناخته باشمش
هر چند مهم هم نیست
نوشته هاش خوب بودند همین کافیه
******************************
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
...
دیروز و امروز و چند روز آینده
به چند تا گرفتاری کوچک خانوادگی خواهند گذشت
به قول بزرگی
این نیز بگذرد
هیچوقت زیر بار آداب و عادات غلط نرفتم
به قول مامانم آرش زیر بار حرف زور نمی ره مگر اینکه حرفه خیلی پرزور باشه
راست میگه
مارمولک رو خوب می شناسه
اینجا که هستم زندگی اونقدر در جریان هست که من رو با خودش ببره
یاسوج سکون اونقدر هست که آدم بوی گندش بلند می شه
نمی دانم
اینجا مرگ و میر دور و برم زیاد بوده
امروز هم یک ختم دیگر
من در اثر بزرگی فامیلم
و دیدن کلی مرگ
توپرانتز اگر برای هر کسی 7 روز مشکی بپوشیم
از هر 100 نفر هم یکی بمیره
یا به عبارتی همه 100 سال عمر کنند
روزهای سال کم میاد
نسبت به مرگ و مرده و ختم و ...
حساسیت زدایی شدم
شاید هم پزشکی این کار رو با من کرده
کمی وجدان درد دارم نسبت به این موضوع
یکی به فریاد برسه
لطافت روحی نابود
*****************
مثل عروسک بود
موهای بلوند
چشم آبی
ظریف و کوچولو
وقتی بچه بودم بهش می گفتم عروسک
وقتی باهاش بازی می کردم دوست نداشتم از پیشم بره
هر وقت می رفت گریه می کردم
حالا بعد از سالها
تو مهمونی بهم گفت یادته بهم می گفتی عروسک
گفتم اگر می گفتم هم اونموقع بودی
ولی الان ...
افسوس همه پیر شدیم
بیچاره بهش برخورد
ولی خوب راست می گفتم
دیگه هم هر جوری می خواستم درستش کنم بدتر بود به همین خاطرم هیچ نگفتم
از این که حرفم رامثل همیشه زدم خوشحال بودم ولی دل اون بیچاره
گفت تو هم داری کچل می شی
گفتم کچل ها شانس دارن ما شانس کچل شدن را هم نداریم
...
عروسک پیر شده
ولی یه بچه داره توپولی
عروسک کوچولوی دیگه ای که خیلی ناز و شیطون بود
به بقا به این شکل ایمان آوردم
شیره جان مادری در فرزندش تجلی پیدا می کند

آرش

No comments: