امشب دعوت بودم مراسم افطار و شام موسسه خيريه بهنام دهش پور
همان موسسه اي كه توي بيمارستان شهدا تجريش بخش هماتولوژي و آنكولوژي راه انداخت
اول تشكر كنم از كسي كه دعوتم كرد تا بعد وارد بحثي بشم كه اونجا مطرح شد
آقاي دهش پور مسئول موسسه
اول كار گفت يك روزي مي بينيم پولمان به كارمان نمي آيد
راست مي گفت اين همه ثروت پسرش را از مرگ نجات نداد
يك عمر جاي زندگي
جاي كنار خانواده بودن
دويد و جمع كرد آخرش
پولش به دادش نرسيد
دلم برايش مي سوخت وقتي حرف مي زد
كمي بغض داشت
احساس كردم احساس گناه مي كند
ولي خوب راه خوبي براي تسكين خود و خانمش پيدا كرده است
موسسه خيريه باعث شده با توان مضاعفي حركت كنند
اين دفعه نه براي خود كه براي كودكان سرطاني ديگر
خدايشان اجرشان دهد
******************************
شدم آيينه دق
دل تنگ و عصبي
كي فكر مي كرد من اينقدر دلداده و شيدا باشم
كي فكر مي كرد دل تنگ بشم
كي فكر مي كنه دل نازك باشم
بگذريم
اگر ضجه نمي زنم
اينه كه سرم زا به درس مشغول و گرم دارم
هر چند كه گفتم مسابقه نيست
ولي دارم با خودم مسابقه مي دهم
آنهم با چه سرعتي
بايد ببينيد
خودم باورم نمي شود
آرش
No comments:
Post a Comment