Saturday, January 22, 2005

از راه بيکران ها آمده بود

چشمانش پر از شور بود و حادثه

دستانش گرم و مهربار

لبخنده ای بر لب

گيسوانی تاب داده

آتش می زد بر دل هر رهگذار خام

شرر می ريخت بر بن هر دل سنگ

ذوب می کرد مردان مرد را

و من بی اختيار

از کنارش گذشتم

به دست تقدير

يا به جور زمانه

اينک

چشمانش برق قديم را ندارد

دستانش به گرمی ديروز نيست

و من تازه عاشق می شوم

عاشق تصويری قديمی

آرش


No comments: