گزارش سفربحرين
به تاريخ سه شنبه 24/9/1383 هياتي متشکل از 12 نفر شامل سرکار خانم دکتر ارشدي، سرکار خانم دکتر سياح، سرکار خانم دکتر قاضي زاده، جناب آقاي دکتر صامي، آقاي دکتر اورعي، آقاي دکتر عطري، آقاي دکتر ذوالفقاري، آقاي دکتر حيدري، آقاي دکتر فضلي، آقاي دکتر قريشي، آقاي دکتر اصلاني، و اينجانب با پرواز ساعت 4:10 صبح هواپيمايي امارات به مقصد دوبي و از آنجا به سمت بحرين سفري آغاز نموديم که شرحش نه در اين مختصر مي گنجد و اثرش نه به چند روز بحرين که تمام عمر در من باقي است.
ساعت 8:15 دقيقه صبح به وقت محلي، منامه، جايي که زماني جزيي از خاک ايران بود اينک براي پذيرش ايرانيان سخت تر مي گرفت تا چشم بادامي ها و يانکي ها و ديگران. کسي انتظارمان را در فرودگاه مي کشيد که پزشک بود و ايراني، رفته بود تا مقدمات رسيدنمان را فراهم کند. يک هزار و دويست کيلو اضافه بار داشتيم همه از جنس کاغذ و بروشور و علم. وانتي مهيا شد و گروه به دو قسمت تقسيم شد. جوانان به محل سالن نمايشگاه رفتند و بزرگان براي استراحت به هتل.
در بدو ورود به سالن نمايشگاه اولين چيزي که حيرتم را بر انگيخت غرفه اي بود که کشور عربستان صعودي بر پا نموده بود. در مقابل، در غرفه ايران، سادگي، بي وسيله بودن، کم مايه بودن، کوته فکري و بسياري صفات ديگر، هجمه اي از کلمات بود که گرد سرم پرواز مي کرد. فکر مي کردم اگر نام خليج فارس را خليج و گاه خليج عربي بر زبان مي آورند بي علت نيست، که همواره کم مايگان و فرومايگان اين سرزمين به اغراض شخصي، جاه طلبي هاي کودکانه و غيره و غيره حرکتي نموده اند که به ايشان اجازه چنين جسارتي را مي دهد. فرصت سوزاني که هر عرصه اي را به کويري خشک بدل مي نمايند.
بدو ورود به هتل چنان ضربه اي وارد شد که گويي کل حرکتي که شش ماه زمان برده است را بر باد داده اند. عليرغم سفر يک هفته قبل نماينده سازمان ايرانگردي و جهانگردي جهت آماده سازي زمينه براي برگزاري سمينار، هماهنگي هاي لازم انجام نشده بود و سالني در محل نمايشگاه در اختيار ايرانيان نبود. جلسه اي تشکيل شد با حضور جناب آقاي دکتر ناصري، آقاي دکتر طباطبايي نژاد، و کاردار ايران در بحرين جناب آقاي شبيبي و اينجانب، نظر جمعي آقايان بر عدم برگزاري سمينار بود و علت سمينار سنگاپور که گسترده است و هيچ کس را توان هماوردي بديشان نيست حتي عربستان و بحرين سميناري برگزار نمي کنند. استمداد کمک از بزرگترها و بالاخص جناب آقاي دکتر صامي تنها ممري بود که به ذهنم مي رسيد و نتيجه اش اين شد که سالني بايد ابتياع کرد و سميناري برگزار. با توجه به مصوبه اي که ستاد خدمات بين المللي سلامت صادر کرده بود و حضور اساتيدي گران در گروه، هر حرفي جز عمل نمودن در جهت حفظ آبروي ايران بيهوده مي نمود. پس از کسب اجازتي شفاهي از دکتر صامي سالن ابتياع شد و به سرکار خانم دکتر ارشدي تاکيد براي برنامه ريزي مباحث علمي سمينار صورت گرفت. جوانترها کار غرفه آرايي و کارهاي يدي را بر عهده گرفتند و بزرگان به مهياي سخنراني و سمينار شدند. دکتر فضلي و دکتر اصلاني اولين نفراتي بودند که براي کمک به بزرگان و اساتيد از جمع جوانان جدا شده و به تهيه متون سخنراني و دعوت نامه و غيره پرداختند. ما هم با بضاعتي اندک مشغول مهيا کردن محيطي درخور شديم و صدها افسوس بر دل دست به کار، که نمايندگان انحصاري برگزار کنندگان نمايشگاه 15% سهم خويش از محل اجاره سالن را طلب مي کنند و ديگراني به فکر فروش گليم و تابلو در نمايشگاهي با نام سلامت و گردشگريند. و چه احساس هم دردي مطلقي بود با نيما شاعر معاصر که غم اين خفته چند خواب در چشم ترم مي شکند. شب هنگام وقتي که برگزار کننده سمينار نه نماينده خود خوانده ايران را که تمام ايرانيان را به گدا صفتي، بي برنامگي، و هزاران هجو نامربوط ديگر متهم مي نمود برق غيرت نمي دانست کدامين فرد را هدف قرار دهد و بغض مانده در گلو را بر سر کدام آوار کند که يکي خودي بود و با کوته فکري و بي مغزي هيمه در کوره غير مي نهاد و ديگري غيري نادان که صوري عام مي آورد نمونه اي را که روبرو داشت و معلوم نبود از کجا وارد اين ميدان شده است. همراهي دوستان و عدم پاسخ به مردکي مصري چنان بغض در دلم ساخت که غربت را با تمام وجود احساس نمودم. تنها چيزي که براي من مي ماند عزمي جزم تر براي ادامه بود و يقين که راهي که مي روم و مي رويم اگر به تغيير نگرشي چنين به ايران و ايراني بيانجامد به مقصودمان رسانده. تنها کاري که کردم تلفني بود به تهران، استمداد طلبيدني که ايها الناس به داد برسيد که امروز جنگ را رداي ديگري لازم است و عرصه عرصة بازي نيست. اينگونه شد که باري گران مجدد به مقصد منامه رهسپار شد تا شکل ديگري ساز کند و نواي ديگري فراهم نمايد.
چهارشنبه صبح آمد و جناب آقاي دکتر نوري با مشايعت اساتيد و بزرگاني ديگر از راه رسيدند. عليرغم هماهنگي قبلي با سفارت ايران در مورد سفر معاونت محترم اشتغال، کسي از سفارت به استقبال نشتافت و به واسطه سياسي بودن گذرنامه، ايشان در فرودگاه با مشکل ويزا و ورود مواجه شدند. دست استمداد اين بار مي بايست جلوي ديگران دراز مي کرديم که از خودي و ناخودي به همه متوصل شديم تا از مخمصه اي گران رها شويم. يک و نيم ساعت زمان طلايي صبح و قبل از افتتاح به باد رفت و آنگاه که من رسيدم وزراي داخله و بهداشت از غرفه ما گذشته بودند هر چند که دکتر نوري را به هر زحمتي به موقع رسانده بوديم. ياد حاتمي کارگردان بزرگ اين سرزمين به خير که مي گفت تمام عمر دير رسيديم.
تا غرفه اي درخور مهيا شود عصر شده بود، اما نتيجه چنان درخور بود که همان برگزار کنندگاني که تا ديروز ايران و ايراني را محکوم مي کردند و هجو مي بافتند در اولين نظر تفاوت را احساس نمودند و عذر خواستند و توجيه ها نمودند. شب هنگام تنها دغدغه اي که رنگ داشت و باقي بود، عدم استقبال از سمينار فردا بود که مي بايست تدبيري برايش يافت مي شد. روزنامه اي پيدا شد، ايرانياني هموطن در کنارمان يافت شدند و به کمتر از نصف، اطلاعيه اي منتشر نمودند و تبليغي براي سمينار ايرانيان کردند. سميناري که به علت دير رسيدن ما و قصور ديگران مصادف بود با صلات ظهر و وقت ناهار و هزاران مشکل ديگر. به هر تقدير دست غيبي کمک مي کرد و پيشمان مي برد که باعث مي شد عليرغم هزينه نکردن براي ناهار و غيره تعداد شنوندگان غير ايراني چيزي از سمينار سنگاپور و عربستان و بحرين کم نداشته باشد. جمله اي که دکتر نبيل، يک پزشک مقيم عربستان صعودي و مسئول گسترش سيستم پزشک خانواده در صعودي گفت مبني بر اينکه نميدانست ايران اين همه توانايي دارد چنان شعفي برانگيخت که ناخودآگاه گفتم کل هزينه ها و بي خوابي ها و ... به همين يک جمله التيام گرفت. جمله اي که دکتر ناصر قيصل به ذکاوت و شيطنت در مورد ايجاد برد کشورهاي خليج گفت با درايت اساتيد ايراني مبدل به تاسيس برد کشورهاي اسلامي شد. سمينار که گذشت، ساحلي از آرامش پيش رو بود و فراغت خيال و احساس غرور.
در کنار ما که بار اجرا و هماهنگي را بر دوش مي کشيديم، آقاي دکتر نوري و هيات همراه، جلساتي برگزار کردند و رايزني ها نمودند. کمک به تامين نيروي انساني بيمارستاني با کادر تماما خانم پيشنهادي بود، ديگري به دنبال داروي ايراني بود. کسي به فکر اضافه کردن بخش هايي به بيمارستاني موجود. در روز پنج شنبه و جمعه که بازديد عمومي انجام مي شد و تعطيلات رسمي بحرين بود هجمه اي از بيماران بحريني بودند که به دنبال درمان مي گشتند. عرصه اي ديدم فراخ و جاي کاري بزرگ که همت عالي مي خواهد مرداني مرد تا در سرزميني که اکثريتش شيعه اند و اقليتي ديگر بر آنان حکم مي رانند، براي اکثريتي فقير و هم کيش خدمتي فراهم آورند. خدمتي درخور که هم جذب سرمايه اي باشد براي کشور و هم دعاي خيري براي پزشکان و هم نمايشي از توانمندي و توانايي اين مرز و بوم. جمعه نمازي در پيش بود و افتتاح به ساعت 4:00 بعد از ظهر موکول شد. قسمت اعظمي از همراهان کوله بار سفر بستند تا هفته اي را براي خدمت در وطن آغاز کنند. عقبه اي بر جا ماند متشکل از سه نفر تا جمع کند آنچه را مي بايست برد و بر جا بگذارد چيزي را که مي بايست بر جا گذاشت. تمام لوازم جمع شد تا به شارجه و اينبار براي نمايشگاهي در عرصه اي ديگر فرستاده شود. در روز که تعطيل رسمي بود دستي از غيب ياري مي کرد تا شرکت حمل و نقلي کاملا اتفاقي پاسخ تلفن دهد و وسيله ها را تحويل بگيرد تا در اولين روز کاري به مقصد شارجه بفرستد. در نبود کارگر و کمک، برگزار کنندگان نمايشگاه آستين بالا زدند و عقبه اي را که به نام آتيه سازان بر زمين مانده بود جمع نمودند و به نشانه عذر از گزافه گويي هاي خويش ياريمان نمودند در جمع و جور باقي مانده نمايشگاه. دخترکي سنگاپوري مي پرسيد چگونه بود که شما پسته تعارف مي کرديد و بادام مي گردانديد، ديگري گليم مي فروخت و براي گرفتن يک کيف و قلم پنج بار مراجعه مي نمود. تفاوت را همه احساس کرده بودند و از فروش تلويزيون توسط فلان غرفه دار ايراني، فروش گليم و غيره و غيره گله مي کردند و ابراز تعجب که تفاوت در کجاست. و بزرگترين سوالي که در ذهنم نقش بست همين جمله بود که تفاوت در چيست؟ (What is the difference?)
جمع شد عقبه و يک تن بار به همت سه پزشک سوار وانتي شد به مقصد شارجه من بر مي گشتم و پرچمي که نماد ملي من بود بر سقف آويزان باقي بود. کساني که نه به عزم که به فکري غير آمده بودند چون شکست خوردگاني در حال عقب نشيني پرچم اين ناموس خود براي غير جا گذارده بودن. به تضرع خواستم پرچم وطنم را باز پس دهند و از چوبه دارش به زير بکشند تا با خويش اين شکسته را باز گردانم، پوزخندي زدند و گفتند فراموشکاراني که جايش گذارده اند شايد آنرا از ما طلب کنند، کاري که تا يک هفته پس از اتمام نمايشگاه هنوز انجام نشده بود و معلومم نشد کارگري که پرچم وطنم را پايين مي آورد به خاکش کشيد يا با احترام در گوشه اي انبارش کرد.
آرش
No comments:
Post a Comment