Friday, November 05, 2004

به من گفت یک روز تنهایم خواهی گذاشت و خواهی رفت
نمی خواهم به تو عادت کنم
نمی خواهم در سوگ رفتنت بنشینم
کنارتر بایست و فاصله نگه دار
باور نداشت بازی قدار روزگار
این سرنوشت محتوم همیشگی
همواره و پیوسته
ما را به بازی خویش خواهد برد
و تنهایی و بی کسی
سرنوشت شومی است در انتظار همگان
روزی که رفت
روزی که می رفتم
اشک های بسیاری رفت
روزهای بسیاری گذشت
بسیاری آمدند و رفتند
اما
یاد آن روزگار همچنان شفاف و بی همتا
در خاطرم باقی است
ایکاش قدر لحظه های با هم بودن
قدر این یک نفس در کنار هم بودن
را می دانستیم

آرش

No comments: