غريبهاي آشنا
يا آشنايي غريب
اين جا
در اين آبادي
در كنار گلي از جنس ترنم
خانهاي از جنس شيشه
به دنبال چه ميگرديم
ناپيدا و نهان چيزي
خدايي در دوردستها
يا
نوري در دل
عشقي بر سر
شعري بر لب
دوستي بر كنار و ديگر
هيچ
آرش
Wednesday, September 29, 2004
Tuesday, September 21, 2004
Sunday, September 12, 2004
با هزار اميد و آرزو
گاهي وبلاگي را باز ميكنيد
پست ديگري نيست
پس كجاست آن روح سركش
در كوچه پس كوچههاي زندگي روزمره گم شده است
يا از جنون و سركشي سر به كوه و بيابان نهاده است
هر آنچه باشد
من تصور هم نميتوانم بكنم
كه ارواح چموش و سركش دوستان
خموشي پيشه كرده باشند
آنان كه من ميشناسم
در گوشهاي مشغول
بنيان ديگري بنا مينهند
اميد كه موفق باشند و سرزنده
آرش
گاهي وبلاگي را باز ميكنيد
پست ديگري نيست
پس كجاست آن روح سركش
در كوچه پس كوچههاي زندگي روزمره گم شده است
يا از جنون و سركشي سر به كوه و بيابان نهاده است
هر آنچه باشد
من تصور هم نميتوانم بكنم
كه ارواح چموش و سركش دوستان
خموشي پيشه كرده باشند
آنان كه من ميشناسم
در گوشهاي مشغول
بنيان ديگري بنا مينهند
اميد كه موفق باشند و سرزنده
آرش