Wednesday, September 29, 2004

غريبه‌اي آشنا
يا آشنايي غريب
اين جا
در اين آبادي
در كنار گلي از جنس ترنم
خانه‌اي از جنس شيشه
به دنبال چه مي‌گرديم
ناپيدا و نهان چيزي
خدايي در دوردست‌ها
يا
نوري در دل
عشقي بر سر
شعري بر لب
دوستي بر كنار و ديگر
هيچ

آرش

Tuesday, September 21, 2004

دستي به تكدي پيش رو
كرنشي نرم در كمر
لبخنده‌اي بر لب
بغضي در گلو
فريادي در دل
خون خوردني و خاموشي
زندگي در گذار است

آرش

من مست تو ديوانه
من ترك مي‌كنم
تو هم ...

آرش

Sunday, September 12, 2004

با هزار اميد و آرزو
گاهي وبلاگي را باز مي‌كنيد
پست ديگري نيست
پس كجاست آن روح سركش
در كوچه پس كوچه‌هاي زندگي روزمره گم شده است
يا از جنون و سركشي سر به كوه و بيابان نهاده است
هر آنچه باشد
من تصور هم نمي‌توانم بكنم
كه ارواح چموش و سركش دوستان
خموشي پيشه كرده باشند
آنان كه من مي‌شناسم
در گوشه‌اي مشغول
بنيان ديگري بنا مي‌نهند
اميد كه موفق باشند و سرزنده

آرش

گاهي جرقه‌هايي مي‌زند
تايپشان كه مي‌كنم
حذفشان مي‌كنم
و ديگر جرقه ديده نمي‌شود
اين هم نوعي خودسانسوري از نوع
تاييدطلبانه

آرش

آرمين هم دانشگاه قبول شد
آخيش!! ياد رمان تنفس مي‌افتم
نوشتة جرج اورول
كمي تنفس
و آماده شدن براي ادامه‌اي صعب
آرمين جان
از صميم قلب آرزوي موفقيت براي تو

آرش

گاهي درماندگي بزرگ اينست
كه نمي‌داني بايد گريه كني يا بخندي

آرش

Friday, September 10, 2004

من معتقدم
بسياري از تجربيات را نبايد داشت
هر چند دوستي بزرگوار
بلوغي جديد به من بخشيد
ولي ايكاش
اين يكي را تجربه نمي‌كردم

آرش

Saturday, September 04, 2004

و اما اينك
در انتهاي مسيري صعب
ايستاده در برابر باد
چون علف خميده از وزيدن باد
منم اين خاموش هميشگي
خون دل خوردني چند
ايستادني و تماشايي
كه در اين زمانه
دونان هر چه نافهم تر
هر چه پر مدعا تر
پسنديده تر
سر خويش مي‌گيرم و گوشه نشيني مي‌اغازم

آرش

به يكي از دوستان نازنين
روزي تبريكي خواهم نوشت
كه به دليلي كه هنوز نمي‌دانم
خدايش بسيار دوست داشته است
هر چند در اوايل اين مسير
دل گرفته و داغديده در سوگ نشست
كه معشوق را از دست رفته مي‌ديد
اما از دامي رهيده است كه نهايتش
عمري بدبختي بود
كه با آدميان كله شق و يك دنده
نبودن بهتر

آرش