Tuesday, April 07, 2009

مهر سکوت می شکند
گاه فریاد می رسد
در زمانی که فریاد رسی در دسترس نیست
قصد داشتم عادات بد گذشته را فراموش کنم
و ساکت و خاموش کنج عافیت خویش گزینم
و به گویشی دیگر

"میان گریه می خندم که چون شمع
زبان آتشینم هست و اما در نمی گیرد"
بشوم.

افسوس و صد افسوس که نشد و نتوانستم
"که ترک عادت های بد انگیزه های خوب می خواهد"
و عشق این خانمان سوز همیشه هم نتوانست بر دیوانگی من فائق آید

نادر نادرپور شاعر معاصر چنین می سراید


"
پيكر تراش پيرم و با تيشه خيال

يك شب تو را زمرمر شعر آفريده ام

تا در نگين چشم تو نقش هوس زنم

راز هزار چشم سیه را خریده ام

بر قامتت كه وسوسه شست و شو در اوست

پاشيده ام شراب كف آلود ماه را

تا از گزند چشم بدت ايمنی دهم

دزديده ام زچشم حسودان نگاه را

تا پيچ و تاب قد تو را دلنشين كنم

دست از سر نياز به هر سو گشوده ام

از هر زنی ، تراش تنی وام كرده ام

از هر قدی ، كرشمه رقصی ربوده ام

اما تو چون بتی كه به بت ساز ننگرد

در پيش پای خويش به خاكم فكنده ای

مست از می غروری و دور از غم منی

گويی دل از كسی كه تو را ساخت ، كنده ای

هشدار ! زانكه در پس اين پرده نياز

آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام

يك شب كه خشم عشق تو ديوانه ام كند

بينند سايه ها كه تو را هم شكسته ام !
"

اکنون حکایت غم بار زندگانی این حقیر به سمتی می رود که برای اولین و آخرین بار تردید کنم در آن چه گذشته است و آرزو کنم ایکاش عقربه زمان را بازگشتی بود. آنگاه بتم را بنای دیگری می گذاشتم


آرش

No comments: