وقتی از خونه و زندگی و خانواده دور میشویم
هنگامی که فاصله موجب نزدیکی هر چه بیشتر دلها می شود
آن گاه که در غم دوری و غربت رقت قلبی مان بالا می رود
شاید خاطره هزاران زخم گذشته
و کوچه باغ های غم زده سال های پیش را زود فراموش کنیم
از خانه که بیرون می آمدم
آن هنگام که از فراز آسمان آخرین نگاه ها را به خاک سرزمینم می انداختم
اندیشه ام همه فریادی بود که از پس سالها سکوت
از قعر تاریک بغض ها و کینه ها ریشه می گرفت
فریادی که سالها در گلویم ماسیده بود
در گذار طولانی سفر
همواره فکر فریادی بودم
که سالها فرو خورده بودمش
به این سرزمین که رسیدم
سبزی جنگل و بوی خاک باران خورده
ریزش باران بی موقع بهاری
برسرم آواری ریخت تا فراموش کنم
از کجا آمده ام و اکنون کجا هستم
از پس گذر کند زمانه
هنوز خود را در خاک موطنم حس می کنم
و غم غربت هنوز بر سرم سنگینی نمی کند
این بار
من مانده ام و جماعتی غریب
آن هنگام که فریاد خواستم برآورم
گوش شنوایی نیافتم
پس باز غم خویش فرو خوردم
که این جماعت
چه می دانند
غم تنهایی من را
چه می فهمند
سکوت سالیانم را
چه می خوانند
پس باز مهر سکوت بر لب زده
کناره ای جسته ام
و سرم گرم کار خویشتن است
و هر آنکس که از من بپرسد از کجا آمده ای
و برای ایرانی بودنم سوالات متعدد در سر بپروراند
جوابی گرم و محکم برایش دارم
جوابی که آنرا جایی خوانده بودم
و آن جواب اینست
I come from Iran
If you were not there then shut your mouth.
آرش
No comments:
Post a Comment