Sunday, October 16, 2005

مرا با هیچ کس
هیچ گاه دلبستگی نبود
از هیچ خاکی یادی نمی کردم
تا انتهای خاطره
من بودم و تنهایی خویش
پیوندی نبود
چنان آزاد و رها بار برمیگرفتم
تو گویی قیدی نیست
اینک اما
در پس هر بار سفر
دلتنگی و خاطره و بستگی است
و من
در آغاز راه دیگری
دلبستگی را به خویش افزودم

آرش
این متن را که خواندید به لزوم بستری من رای خواهید داد
من دیوانگی خویش را هرگز پنهان نکرده ام

مجنون گشتم
در نقطه صفر و صفر
محل تلاقی دو خط بی معنی
آغاز حرکتم اینچنین بود
اکنون اما
متحیر و حیران از گردش زمانه
زمین گیر مات و مبهوت
در میانه راهی صعب
در هزارتویی تو خالی
چه می خواهد جسمی خاکی
مانده در همان صفر و صفر
نه پای حرکتی
نه توان ماندنی
به کدامین نقطه می اندیشد
ذهنی خسته از تمامی تکرارهای روزانه
و سوالی همیشه نابجا
چرا جدول ضربی که حفظ کرده بودیم
به اندازه زندگی
یا حتی به میزان دانش پزشکی
روز به روز تغییر نمی کند
و من به دنبال هیچ
در انتهای سلولهایی می گردم
که عطر کهنگی به خود می گیرند
و در گذر بی دریغ زمانه
غبار فراموشی می یابند
در جستجوی هیچ
In Search For Nothing

آرش

Friday, October 14, 2005

اینجا در آلمان با ماه رمضان کلی حال می کنم
برای برگشت به خاک خوب ایران
هرثانیه را هزار بار شماره می کنم
ولی زمان نمی گذرد
تا پیوند مجدد این جسم فرسوده را با آب و هوای خوب همیشه رقم دوباره بزند
آغوشی باز برای هوای دودی تهران پر ترافیک
عجیب دل بسته می کند در همی همیشگی شهری شلوغ
و من تا کنون این عشق را چنین ملموس نمی شناختم

آرش

Saturday, October 01, 2005

ای کبوتر مهاجر
ای مسافر همیشه
قبله این همه مردم
کوچ تو به سمت غربت
ما همه غریبه اینجا
منتظر برای هجرت
تو مسافر همیشه
هجرتت بدون مرز
غربتت اگر چه سخته
عزت نفس تو باقیست

آرش
در پی گام دیگری هستم
آهنگی دیگر ساز کنید
غم زمانه را بر نمی تابم
گام هایی سنگین به جلو
گامی را که بر می داری
معلوم نیست به زمین می رسد یا نه
اینجا در این گوشه خلوت
کسی طلوع کرده
سازی می نوازد موزون
آهنگی ساز می کند رویایی
و من هنوز به رویای خویشم
نه سازی در من موثر است نه رقصی و آوازی
ولی ضرب آهنگ آواز جدید
به من می گوید
با اولین طلوع سپیده
با اولین رسیدن بهار
کوله باری از گذشته بردارم
به دنبال چیزی
که می گوید سرنوشت نام دارد بروم

آرش